10.

1.7K 427 67
                                    

-"وقتی سربازامون حمله کردن فقط چندتا گله دار تو مسیر بودن.."

-"ما حتی مسیر های فرعی هم برسری کردیم ملکه اما خبری از پادشاه و کاروانشون نبود ملکه من"

جو متشنج بود..بعضی از درباری ها حتی جرعت حرف زدن نداشتن

چقدر خوب که تا این حد از ملکه میترسن و چقدر بد که انقدر بی مصرفند..زالو هایی که فقط اسم خاندان سلطنتی و اشرافو به دوش میکشن

-"من یه دسته از افرادمو به روستا های بین راهی هم فرستادم اما هیچکس کاروانی که پادشاه همراهش باشه ندیده بانوی من!"

نیم نگاهی به زن پشت پرده حریر انداخت

خواهرش عصبانی بود..اینو از مشت هایی که هر بار به زانوش میکوبید میدونست..ملکه عصبانیه..چه وحشتناک..

-"باید چیکار کنیم وزیر کیم؟"

با سوال مرد کنارش..نگاهشو از زن پرده نشین گرفت و فنجان خالیشو روی میز برگردوند

-"تا جلسه ی بعدی همتون مرخصید"

وقتی دیگه کسی برای موندن نمونده بود..از جا بلند شد..کوزه ی شراب آلوشو برداشت..پرده رو کنار زد و رو به روی خواهر عصبانیش نشست

-"درختی که کل سال بهش آب میدیم هر سال به یک اندازه بار نمیده ملکه ی من"

اسپند روی آتیش بود یا مرحم زخم؟

-"از کجا مطمعنی درختی که داریم بهش آب میدیم یه درخت نَر نیست برادر؟"

پ.ن"درخت نر یا گیاه نر عموما دسته ای از گیاهان هستن که بخاطر مشکل ژنتیکی نمیتونن بارور باشن یا مثل زیتون و گل سیکاس برای باروری نیاز به گرده افشانی زنبور ها از گیاه نوع موئنث یا مذکر نوع خودشون دارن ولی ممکنه هرگز میوه ای ندن"

-"حتی درخت نر هم میتونه بار بده خواهر..چرا انقدر نا امید شدی؟"

-"جونگکوک داره یه کاری میکنه..اون مین یونگی لعنتی و هرزه ی کوچولوش کیم تهیونگ...من مطمعنم یه نقشه ای دارن!"

-"ما هم نقشه داریم..!"

فنجان هاشونو از شراب پر کرد

ملکه ای که می سوخت و برادری که خاموش بود...چرا؟

-"آروم نباش اورابانی..قلبم داره آتیش میگیره"

سر تکون داد و دست خواهرشو گرفت

-"بیا جای فکر کردن به جونگکوکی که نمیدونیم حتی کجاست حواسمونو به جیون بدیم"

جیون..تنها پسر ملکه و پادشاه آینده کجا بود؟

-"تا قبل از مردن پادشاه و تبعید شدن من اون پسر خوبی بود اما جونگکوک عوضی تنها پسرمم از راه به در کرده!!"

𝐺𝑒𝑖𝑠𝒉𝑎:𝐓𝐫𝐲𝐬𝐭 |🥀| 𝙆𝙤𝙤𝙠𝙢𝙞𝙣Where stories live. Discover now