دادگاه به محض نشستن پادشاه روی تخت سلطنت شروع شدبراش صندلی ملکه رو اورده بودن..درست کنار صندلی پادشاه می درخشید اما دلش نمیخواست بشینه
دستور داد ببرنش..با وجود لباس فاخری که جونگکوک شخصا از خیاط سلطنتی براش سفارش داده بود شمشیر به دست داشت
معشوقه ی پادشاه نمیتونست فقط بشینه و دیگرانو مجدوب زیباییش کنه...اون ملکه ای نبود که تنها هنرش سوزن دوزی و اوردن شاهزاده های سالم برای پادشاه باشه
جیمین قبل از عاشق شدن محافظ مخصوص پادشاه بود
-"کیم..سونگیول..ملکه بعد از شنیدن خبر دستگیریت فرار کرده.."
لبخند زد و ادامه داد
-"تو که پنج سال گذشته معلم برادرم بودی باید میدونستی اون هیچوقت به من خیانت نمیکنه"
سونگیول-"خواهرم هیچوقت از من نمیگذره.."
-"اینطور فکر میکنی؟"
خندید و نامجون حکمو قراعت کرد
-"وزیر کیم سونگیول..به جرم دسیسه چینی..خیانت به کشور و پادشاه..آسیب رساندن به معشوقه ی پادشاه و کشتن مردم بیگناه که امری نا بخشودنی است..به اعدام محکوم و نامش برای همیشه از تاریخ خاندان اشراف سلطنتی حذف و به عنوان خائن ثبت خواهد شد!"
به محض قطع شدن صدای نامجون مردم خوشحالی،خشم و تنفرشونو اعلام کردن
همه چیز به نظرش مشکوکه
متوجه سربازی که سمت کیم سونگیول رفت شد
سرباز های گارد هیچوقت تنهایی برای بردن زندانی نمیرن
شاید همین بود..آرامش قبل از طوفان..
با دیدن سر بلند شده ی سونگیول که نگاهش میکرد و برگشتن ناگهانی سرباز، زودتر از سرعت پلک هاش برگشت و رو به روی جونگکوک ایستاد
-"جیمین.."
تیری که سمت کوک هدف گرفته شد میون شونه های معشوقه ش نشست
دست هاش به دسته ی صندلی طلا کاری شده ی پادشاهه..هنوز محکمه و با وجود درد وحشتناکش لبخند میزنه
-"چیزی..نیست.."
-"جیمیننن.."
مردم فریاد میزدن و میونشون صدهای آشنای نامجون و یونگیو شنید
چرا همه اسم اونو صدا میزنن؟پادشاه جونگکوکه نه اون..!
دومین تیر پایین تر نشست..عمقتره..دردناکتره..
انقدر که پاهاش تحمل ایستادنو از دست دادن
خون شوری که درحال بالا اومدن از گلوش بود فرو داد و دوباره لبخند..
-"چی..زی...نیست.."
و سومین تیر میون دوتای قبل نشست..دیگه نمیشه تحمل کرد
دست هاش ازش اطاعت نکردن
خونی که سعی در قورت دادنش بود از دهانش بیرون ریخت و لباس ابریشمی پادشاهو کثیفت کرد
با سرخی بی همتاش یکی شد و بدن بیجونش میون دست های پادشاهش افتاد
تو آغوش مردی که برای دومین بار شکست..
مردی که برای دومین بار عزیزترینشو از دست داد
قلبش از حرکت ایستاد
پاهای لرزونش ازش اطاعت نکردن و همراه با پسر بیجون میون دست هاش روی زمین افتاد
سرباز ها مهاجم سیاه پوشو دستگیر کردن
نگهبان خائنو قبل از فراری دادن سونگیول گرفتن
اما هیچکس صدای فریاد های از سر درد پادشاهو نشنید
سرباز ها با چه رویی باید به پادشاهشون نگاه میکردن؟
وقتی دوباره نتونستن از اون و عزیزترینش محافظت کنن..
وقتی پادشاه این بار میون مردمش شکست..
با جسم خونین میون دست هاش...
-"جیمین...جیمینننننننن.."
----------------------------------------
صدای جیغ هاتونو نمیشنوم..
YOU ARE READING
𝐺𝑒𝑖𝑠𝒉𝑎:𝐓𝐫𝐲𝐬𝐭 |🥀| 𝙆𝙤𝙤𝙠𝙢𝙞𝙣
Fanfiction𝐓𝐫𝐲𝐬𝐭 ࿐ཽ༵ { میعادگاه } ~فصل دوم فکیشن 𝐺𝑒𝑖𝑠𝒉𝑎~ 𝑘𝑜𝑜𝑘𝑚𝑖𝑛 ⌇ 𝑦𝑜𝑜𝑛𝑡𝑎𝑒 𝑟𝑜𝑚𝑎𝑛𝑠𝑒 , 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑠𝑡 , 𝑆𝑚𝑢𝑡 این زمین بزرگه اما مهم نیست چقدر دور باشیم پیدات میکنم :)