12.

1.3K 342 75
                                    


-"سر...ورم...سرورم...خیلی..محکمه...سر..."

بی توجه به دختری که زیر دست هاش التماس میکرد ضربه های محکمشو ادامه داد و قبل از خالی شدن عضوشو بیرون کشید

مهم نبود که لباس ابریشمی دخترو خیس کرده

مهم نبود مایع غلیظ درحال خارج شدن از واژنش خونه

حتی گریه هاشم مهم نبود

با صدای در دامن دخترو بی اهمیت روی پایین تنه ش انداخت و بند لباس زیرشو بست

-"سرورم..داییتون.."

حرف خدمتکار مخصوصش تموم نشده بود که داییش وارد اتاق شد و با دیدن دختر گریون روی زمین نیشخند زد

قطعا مژدگانی خوبی از ملکه بابت تعریف کردن چیزی که دیده میگرفت

به خدمتکار اشاره کرد تا جمعش کنه و از اتاق بیرون رفت

-"باید قبل از اون دختر هرزه های حرمسرارو امتحان میکردی..همیشه میوه های دست نخورده خوبی برای چیدن داره"

پوزخند زد و بدون این که برگرده ایستاد

حس بدی داره..مثل گناه اما هر بار سعی میکرد انقدر خودشو غرق گناه کنه که طرف چایخانه ی عموش نره..طرف دختری که حالا تا صبح توی سرما کتاب های درسیشو میخونه و به زودی پزشک میشه

-"جواب نامه خاندان مین اومده؟"

-"هوم..گفتن حاضرن شمارو پادشاه کنن"

-"و کاروان پادشاه؟"

-"کاروان دیده شده اما خبرچین ها گفتن پادشاه و برادرش همراهشون نیست"

پوزخند زد و موهاشو عقب داد..

-"اون داره باهامون بازی میکنه.."

-"مشاورش..کیم نامجون..اون یک چیز هایی میدونه اما بعد از رفتن کاروان مرخصی گرفته و گم و گور شده..حدس میزنم جونگکوک هم از برنامه هامون خبر داره"

-"اما اون نمیتونه پیروز بشه..مگه نه دایی جان؟"

سر تکون داد و کنار شاهزاده ی جوان ایستاد

-"جونگکوک مدت هاست که باخته"

***

کنار مرد ایستاد

هوا سردتر از اونی شده بود که بتونن بدون کت تو ساحل بشینن اما چیزی برای اون ها نشدنی نبود

کنار هم منظره ی غروب آفتابو نگاه میکردن

سر برگردوند و به نیم رخ زیبای مرد تو بغلش نگاه کرد

بینی کوچیک و لب های باریکش

چشم های تیره ش و موهاش که با وزش بار به رقص دراومده

نگاهش که روی لب هاش نشست،نتونست تحمل کنه،گوشه ی لب هاشو بوسید و ارامشو به مرد تو بغلش تزریق کرد

چشم های بسته ش با عقب کشیدن یونگی از هم باز شد و دستشو نوازش وار روی انگشت های استخونیش کشید

-"قرار نیست بزارم امشب تو بکنیم"

چند لحظه بهش خیره موند و بعد از اون..با خنده سرشو تو گردن سفید یونگی فرو برد

عطر تنش همراه با باد شوری که بوی دریا میداد ترکیب دیوونه کننده ایِ

-"من همچین درخواستی از ارباب مین ندارم.."

لب هاشو به شاهرگش چسبوند و انقدر بوسیدش تا با ناله معترض یونگی مجبور به عقب کشیدن شد

-"جنگ در راهه.."

جنگ...به زودی دوباره باید شمشیر دست میگرفت و می جنگیدن

-"اما ما آسیب نمیبینیم"

با لبخند لب زد و ادامه داد

-"تو و جونگکوک بهترین جنگ اور های کشورید و من و جیمین دست آموزتون..ما پیروز میشیم"

-"اگر اتفاقی..."

-"هیچ اتفاقی نمی افته یونگی"

لحنش سرد اما اطمینان بخشه...تهیونگ هیچوقت به احتمالات بد فکر نمیکنه

-"جیمین عوض شده..حس کردی؟"

از عوض شدن بحث راضی بود...سر تکون داد و حلقه دست هاشو دور کمر یونگی محکمتر کرد

-"انگار بزرگ شده..الان اون بالغه"

-"بهش افتخار میکنم"

لبخند محوی روی لب های هردوشونه..هردو از این روی جیمین راضی بودن

-"تهیون..اون عاشق جیونه..مارو به اون ترجیح میده؟"

-"اون عاشق ماست اما شاید جیون جای مارو بگیره.."

حس بدی داشت..مثل فرو رفتن تیری از آتیش توی سینه ی هردوشون..انگار همین چند روز قبل یونگی با دختر بچه ضعیفی تو بغلش به خونه برگشت و از تهیونگ خواست کمکش کنه تا بدن کثیف بچه رو بشورن

قرار نبود دخترشون بشه..قرار نبود اون بشه دلیل خنده های از ته دلشون..قرار نبود تهیون باعث حسودی کردنشون به هم بشه اما شد

شد دلیل نگرانی..دلیل هر چیزی که دو پدر حسش کنن

-"بیا وقتی همه چیز تموم شد بریم.."

-"کجا؟"

یونگی با بیخیالی سرشو تکون داد

-"هرجا..بریم به سرزمین های اون طرف دریا..باهام میای؟"

-"دخترمون چی؟"

-"تهیون اگر بخواد میتونه باهامون بیاد"

لبخند زد و گردنشو بوسید

-"دوستت دارم.."

---------------------------------------
بعد از یه غیبت صغرا سلام!
ببخشید دیگه
من خیلی درگیر فول‌پارت چاپی ام و این که نیازه یکم تو این پارت ها از کوکمین بکشم بیرون چون ما یه داستان داریم که بجز سکس باید ازش حرف بزنیم
مرسی که ووت و کامنت میدین بهم
لاویوآل❤️‍🔥

#Neul

𝐺𝑒𝑖𝑠𝒉𝑎:𝐓𝐫𝐲𝐬𝐭 |🥀| 𝙆𝙤𝙤𝙠𝙢𝙞𝙣Where stories live. Discover now