11.

1.7K 374 165
                                    


-"خوابید؟"

-"اوهوم.."

با لبخند لب زد و دستشو روی چشم هاش کشید

جونگکوک-"اگر خسته ای بعدا حرف بزنیم"

-"نه..خوبم!"

تهیونگ-"پس بگو چی پیدا کردی تو این مدت"

نگاهش بین سه مرد پشت میز چرخید..سه نفری که برای به پایان رسوندن راهش نیاز داشت

-"خب..اصلی ترین چیزی که تو این مدت پیدا کردم..اینه..!"

گردنبند برنزیشو از گردنش دراورد و روی میز گذاشت

-"در نگاه اول چیز ساده ای یه نظر میاد..اما نکته ی اصلیش اینجاست.."

پلاک گردنبندو از هم باز کرد و کاغذ های کوچیکی که درونش مخفی شده بود بیرون اورد

-"مادرم علاقه ی زیادی به زبان ژاپنی داشت..این کاغذ مدارک زیادیو داره که همشونو به ژاپنی نوشته"

کاغذو از هم باز کرد و نوشته هایی که مرتب و تمیز روش نوشته شده بود بهشون داد

-"من ژاپنی بلدم...بده بخونمش"

تهیونگ پیش دستی که با دقت مشغول خوندن نوشته ها شد

بعد از گذشتن لحظاتی که طولانی به نظر می رسید

بهت زده به جیمین خیره شد

-"مادرت.."

یونگی-"بگو چی نوشته؟"

خیره به سر پایین افتاده جیمین لب زد

-"کیم سونگیول 28 سال قبل به زن بیوه ای که بهش پناه میبره تجاوز میکنه..اما چون عاشقش میشه اون زنو زندانی میکنه..تا وقتی که زن باردار میشه..اون زمان مصادف بوده با ارتقائ درجه وزارتش و پیشگوی معتمدش بهش میگه اگر پسری که معشوقه ش بارداره زنده به دنیا بیاد اونو به بدترین شکل میکشه...جیا به محض فهمیدن این که کیم یونگیول چه قصدی داره فرار میکنه..برای همین دستور میده پنهانی زنو بکشن..وقتی سرباز هاش زن باردارو خارج از شهر پیدا میکنن...اون و نوزاردش...تو سرما یخ زده بودن...اون بچه..."

نفس عمیق کشید و ادامه داد

-"من بودم.."

با صدای جیمین نگاه هر سه نفر بهش دوخته شد..بغض داشت..قلبش درد میکرد...بند بند وجودش از نفرت میسوخت ولی لبخند روی لب هاش درخشان بودن

-"برای همین کل روستارو کشت و منو میخواست...اون میدونه من پسرشم..مادرمو جلوی چشم هام کشت..هفت سال فکر کردم به این که چطور پیشگوییو واقعی کنم..به این که چطور کابوسشو به واقعیت تبدیل کنم..بخاطر خودم..بخاطر مردم بی گناهی که مردن..بخاطر تو جونگکوک.."

با گرفته شدن دست هاش..لبخند زد و بی توجه به اشک هایی که چشم هاشو خیس میکرد ادامه داد

𝐺𝑒𝑖𝑠𝒉𝑎:𝐓𝐫𝐲𝐬𝐭 |🥀| 𝙆𝙤𝙤𝙠𝙢𝙞𝙣Where stories live. Discover now