دوماه قبل..کره
-"من نمیفهمم هیونگ..اینجا چخبره؟چرا منو بستین؟"
یونگی-"صورتت جوری رنگ پریده که انگار روح دیدی جیونا.."
جونگکوک-"شاید هم واقعا روح دیده"
-"هیونگ!"
صداش انقدر بلند بود که دو مرد دیگه رو ساکت کنه
محافظ هارو بیرون اتاق فرستاد و پشتش رفت..دست بسته شده جیونو از آستین دست دیگه بیرون کشید و طناب دور مچشو با خنجر جیبیش برید
جونگکوک-"فکر کردی یادم میره خنجری که خودم یادت دادم قایمش کنیو بردارم؟"
یونگی صندلیی که قبلتر روش نشسته بود برداشت و جلوی دونسنگ عصبانیش نشست
-"چرا بهمون پشت کردی؟"
جیون-"چی؟"
یونگی-"سعی نکن پنهانش کنی..نامجون تمام مدت سفر به کار هات نظارت داشت و تو تغییر جبهه دادی..چرا؟"
پوزخند زد و مچ دست دردناکشو مالید
-"اینو وقتی داری میگی که خودت دلیلشی؟"
جونگکوک-"چی میگی جیون؟"
جیون-"از خودش بپرس که تهیونو از من گرفته! تو میدونی چقدر عاشق دختر خوندتم هیونگ..من عاشق تهیونم و بخاطرش هرکاری میکنم!"
یونگی-"این هرکاری شامل خنجر زدن به برادر هات هم میشه؟"
جونگکوک-"شاید هم فدا کردن کشورت... "
-"تهیون منو ول کرد بخاطر پدرهاش!"
یونگی-"ولت کرد چون میخواستی ملکه بشه"
-"اون لیاقت ملکه بودنو داره!"
یونگی-"دختری که من بزرگ کردم هیچوقت نمیخواد ملکه باشه"
-"تو فکر میکنی تهش چی میشه؟یه طبیب زن فقط هرزه ی طبیب های دیگه است!"
از جا بلند شد و سیلی محکمی بهش زد..اگر جونگکوک جلوشو نمیگرفت شاید دعوای شدیدتری میشد..یا شاید یونگی،جیونو میکشت
اما نشد..
جونگکوک نذاشت...
چین
-"امروز ما کاری فراتر از انجام امور کشوری داریم..پادشاه خاندان مین از کره به چین اومدن تا عروسی که از خاندان مینگ بزرگ به نامزدی قبول کنن"
.*.
-"همسر،اون هم از خاندان مینگ؟"
-"تو شرایطی که ملکه دنبال به تخت نشوندن شاهزاده جیونه چه نیازی به حروم کردن یک دختر باکره است؟"
-"حالا این دختر کیه"
-"شیائو هانگیون دخترِ عموزاده ی ملکه دوم مینگ..شما باید پدرشو بشناسید وزیر کیم..دختر شیائو ژانگ معروفه"
سمت مرد خم شد و ادامه داد
-"ساکتین وزیر کیم"
از فاصله ای که نشسته بودن به خوبی پادشاه مینگ و دختری که با چند لایه تور قرمز روی صورتش سمت راست و جونگکوک که سمت چپش نشسته بود می دید
همینطور یونگیو که تو لباس رئیس گارد سلطنتی کنارشه
و کیم نامجونو درحالی که پشت سر عروس ایستاده
-"برای هیچکس سوال نشده که شیائو ژانگ عقیم که کیرشو وقتی گیر مغول ها افتاده بود بریدن چطور دختر داره؟"
.*.
اون تور چند لایه روی سرش سنگینی میکنه و موهای مصنوعیی که به سرش وصل کردن این سنگینیش چندین برابره
با اشاره سر یونگی سنجاق سرشو از استینش دراورد و خنجر درونشو از قلاف یشمی بیرون کشید
-"وقت دیدن عروس زیباست..تور رو از سرش بردارید"
نگاهش به مردی که تو فاصله چندین متریشون روی تخت چوبی نشسته است
به محض گرفته شدن تور از روی صورتش و دیدن نگاه متعجب سونگیول نیشخند زد
-"سلام پدر"
خنجرو تو گردن پادشاه فرو برد و شمشیری که نامجون سمتش انداخت گرفت
همراه با جونگکوک روی سکوی سنگی جلوی پادشاه که بخاطر زخم و فشار خنجر روی گردنش رو به مرگ بود ایستادن و شمشیر هاشونو کشیدن
-"وقت خوشگذرونیه!"
دوماه قبل..کره
دهنش پر خون شده..تفش کرد و پشت دستشو روی لب هاش کشید
-"جیمین زنده است"
نگاه متعجبش بین دو برادر بزرگترش چرخید ولی اون ها شوخی نمیکردن
-"چطور..؟"
جونگکوک-"هفت سال پنهان شده بود تا وقتی که زمانش برسه"
یونگی-"و زمان درستش حالاست"
جونگکوک-"وقتشه کشورمونو ازاد کنیم جیونا"
فکش بخاطر مشتی که یونگی بهش کوبیده بود درد میکرد
دوباره خون توی دهنشو تف کرد و خندید
-"آزادش کنیم؟از کی تاحالا انقدر قوی شدیم؟"
جونگکوک-"از وقتی که من تورو ولیعهد کردم"
کنار جیون روی زمین نشست و دستمال ابریشمیشو روی لب پاره شده ش گذاشت
جونگکوک-"این که تهیون بخواد باهات ازدواج کنه یا نه انتخاب خودشه اما بهم کمک کن..من هم تاج و تختمو بهت میدم"
-"هیونگ.."
---------------------------------------------
دقیقا بعد از یک ماه بالاخره تونستم اپ کنم..
پارت بعدی خیلی مهمه و از الان میگم امادهس که ووت و کامنت هارو بترکونید :)
لاویوآل🍃💜
YOU ARE READING
𝐺𝑒𝑖𝑠𝒉𝑎:𝐓𝐫𝐲𝐬𝐭 |🥀| 𝙆𝙤𝙤𝙠𝙢𝙞𝙣
Fanfiction𝐓𝐫𝐲𝐬𝐭 ࿐ཽ༵ { میعادگاه } ~فصل دوم فکیشن 𝐺𝑒𝑖𝑠𝒉𝑎~ 𝑘𝑜𝑜𝑘𝑚𝑖𝑛 ⌇ 𝑦𝑜𝑜𝑛𝑡𝑎𝑒 𝑟𝑜𝑚𝑎𝑛𝑠𝑒 , 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑠𝑡 , 𝑆𝑚𝑢𝑡 این زمین بزرگه اما مهم نیست چقدر دور باشیم پیدات میکنم :)