14.

1.1K 317 93
                                    

دوماه قبل..کره

-"من نمیفهمم هیونگ..اینجا چخبره؟چرا منو بستین؟"

یونگی-"صورتت جوری رنگ پریده که انگار روح دیدی جیونا.."

جونگکوک-"شاید هم واقعا روح دیده"

-"هیونگ!"

صداش انقدر بلند بود که دو مرد دیگه رو ساکت کنه

محافظ هارو بیرون اتاق فرستاد و پشتش رفت..دست بسته شده جیونو از آستین دست دیگه بیرون کشید و طناب دور مچشو با خنجر جیبیش برید

جونگکوک-"فکر کردی یادم میره خنجری که خودم یادت دادم قایمش کنیو بردارم؟"

یونگی صندلیی که قبلتر روش نشسته بود برداشت و جلوی دونسنگ عصبانیش نشست

-"چرا بهمون پشت کردی؟"

جیون-"چی؟"

یونگی-"سعی نکن پنهانش کنی..نامجون تمام مدت سفر به کار هات نظارت داشت و تو تغییر جبهه دادی..چرا؟"

پوزخند زد و مچ دست دردناکشو مالید

-"اینو وقتی داری میگی که خودت دلیلشی؟"

جونگکوک-"چی میگی جیون؟"

جیون-"از خودش بپرس که تهیونو از من گرفته! تو میدونی چقدر عاشق دختر خوندتم هیونگ..من عاشق تهیونم و بخاطرش هرکاری میکنم!"

یونگی-"این هرکاری شامل خنجر زدن به برادر هات هم میشه؟"

جونگکوک-"شاید هم فدا کردن کشورت... "

-"تهیون منو ول کرد بخاطر پدرهاش!"

یونگی-"ولت کرد چون میخواستی ملکه بشه"

-"اون لیاقت ملکه بودنو داره!"

یونگی-"دختری که من بزرگ کردم هیچوقت نمیخواد ملکه باشه"

-"تو فکر میکنی تهش چی میشه؟یه طبیب زن فقط هرزه ی طبیب های دیگه است!"

از جا بلند شد و سیلی محکمی بهش زد..اگر جونگکوک جلوشو نمیگرفت شاید دعوای شدیدتری میشد..یا شاید یونگی،جیونو میکشت

اما نشد..

جونگکوک نذاشت...
 

چین

-"امروز ما کاری فراتر از انجام امور کشوری داریم..پادشاه خاندان مین از کره به چین اومدن تا عروسی که از خاندان مینگ بزرگ به نامزدی قبول کنن"

.*.

-"همسر،اون هم از خاندان مینگ؟"

-"تو شرایطی که ملکه دنبال به تخت نشوندن شاهزاده جیونه چه نیازی به حروم کردن یک دختر باکره است؟"

-"حالا این دختر کیه"

-"شیائو هانگیون دخترِ عموزاده ی ملکه دوم مینگ..شما باید پدرشو بشناسید وزیر کیم..دختر شیائو ژانگ معروفه"

سمت مرد خم شد و ادامه داد

-"ساکتین وزیر کیم"

از فاصله ای که نشسته بودن به خوبی پادشاه مینگ و دختری که با چند لایه تور قرمز روی صورتش سمت راست و جونگکوک که سمت چپش نشسته بود می دید

همینطور یونگیو که تو لباس رئیس گارد سلطنتی کنارشه

و کیم نامجونو درحالی که پشت سر عروس ایستاده

-"برای هیچکس سوال نشده که شیائو ژانگ عقیم که کیرشو وقتی گیر مغول ها افتاده بود بریدن چطور دختر داره؟"

.*.

اون تور چند لایه روی سرش سنگینی میکنه و موهای مصنوعیی که به سرش وصل کردن این سنگینیش چندین برابره

با اشاره سر یونگی سنجاق سرشو از استینش دراورد و خنجر درونشو از قلاف یشمی بیرون کشید

-"وقت دیدن عروس زیباست..تور رو از سرش بردارید"

نگاهش به مردی که تو فاصله چندین متریشون روی تخت چوبی نشسته است

به محض گرفته شدن تور از روی صورتش و دیدن نگاه متعجب سونگیول نیشخند زد

-"سلام پدر"

خنجرو تو گردن پادشاه فرو برد و شمشیری که نامجون سمتش انداخت گرفت

همراه با جونگکوک روی سکوی سنگی جلوی پادشاه که بخاطر زخم و فشار خنجر روی گردنش رو به مرگ بود ایستادن و شمشیر هاشونو کشیدن

-"وقت خوشگذرونیه!"

دوماه قبل..کره

دهنش پر خون شده..تفش کرد و پشت دستشو روی لب هاش کشید

-"جیمین زنده است"

نگاه متعجبش بین دو برادر بزرگترش چرخید ولی اون ها شوخی نمیکردن

-"چطور..؟"

جونگکوک-"هفت سال پنهان شده بود تا وقتی که زمانش برسه"

یونگی-"و زمان درستش حالاست"

جونگکوک-"وقتشه کشورمونو ازاد کنیم جیونا"

فکش بخاطر مشتی که یونگی بهش کوبیده بود درد میکرد

دوباره خون توی دهنشو تف کرد و خندید

-"آزادش کنیم؟از کی تاحالا انقدر قوی شدیم؟"

جونگکوک-"از وقتی که من تورو ولیعهد کردم"

کنار جیون روی زمین نشست و دستمال ابریشمیشو روی لب پاره شده ش گذاشت

جونگکوک-"این که تهیون بخواد باهات ازدواج کنه یا نه انتخاب خودشه اما بهم کمک کن..من هم تاج و تختمو بهت میدم"

-"هیونگ.."

 
---------------------------------------------
دقیقا بعد از یک ماه بالاخره تونستم اپ کنم..
پارت بعدی خیلی مهمه و از الان میگم اماده‌س که ووت و کامنت هارو بترکونید :)
لاویوآل🍃💜

𝐺𝑒𝑖𝑠𝒉𝑎:𝐓𝐫𝐲𝐬𝐭 |🥀| 𝙆𝙤𝙤𝙠𝙢𝙞𝙣Where stories live. Discover now