{از گذشته میترسم!}
Two years agoپالتوی مشکیشو پوشید و موهاشو از زیرش بیرون اورد و کلاه سفید بافتنی مخملی رو روی سرش کشید...هوا تاریک و سرد بود و نباید سرما میخورد..
از راه پله اروم اروم پایین رفت و به سمت در اصلی حرکت کرد که جلوش توسط دوتا نگهبان گرفته شد...نگاه بی حالی بهشون انداخت
-برید کنار
+متاسفیم ولی نمیتونید برید بیرون
چشماشو برای تسلط بیشتر روی اعصابش بست...تازگیا خیلی زود از کوره در میرفت و اطرافیانشو به راحتی ازرده خاطر میکرد..از لای دندون های چفت شدش گفت
-یا میرید کنار یا همین الان از کار اخراجتون میکنم....شما نمیتونید به رئیستون دستور بدید...
+ولی ممکنه در خطر باشید
-به جهنممممم...میخوام برم بیرون....
+متاسفم ولی نمیتونم این اجازه رو بهتون بدم
-زبون نفهم میخوای لاشتو بندازم جلوی سگای عمارت؟من الان توی دوره ای هستم که به یک وسیله مهم احتیاج دارم و خریدش از سمت شما مایه خجالته...توی یخچال عمارتم خالیه و اشپزم نیست...نکنه میخواین از گشنگی بمیرم؟
+ولی...
میدونست ادامه بحث با اون نگهبان خنگ تهش هیچه و الکی اعصاب خودشو داغون میکنه برای همین قبل اینکه اون نگهبان بیچاره از سر دلسوزی چیزی بگه انگشتشو به صورت تهدید وار جلوش تکون داد و تموم نفرتشو توی چشماش ریخت
-جرعت داری یک کلمه دیگه بگو و با من مخالفت کن...اونوقت خودم زبونتو از حلقومت میکشم بیرون....
اخم ترسناکی که روی پیشونیش نقش بسته بود و فکش که به خاطر عصبانیت میلرزید باعث شد اون نگهبان وراج خفه خون بگیره ولی هنوزم از جلوی در کنار نرفت
-نمیری کنار؟؟
با غضب بهش توپید و اون نگهبانای بیچاره نزدیک بود از ترس همونجا غش کنن...همه از اخلاق عجیب و ترسناک جدید اون خبردار بودن و توی این مدت جوری رفتار میکرد که همه خواه ناخواه ازش میترسیدن
+بزارید بره
با صدای پیرمردی اخماش کمی از هم باز شد.برگشت و نگاهشو به همون پیرمرد 52 ساله همیشگی داد
-چه عجب...یکی اینجا زبون منو فهمید
+ولی با همین بادیگاردا میری
سرشو با ناباوری تکون داد و چشماشو توی حدقه چرخوند...دیگه حالش از این وضع بهم میخورد
-هرچی...میتونن دنبالم بیان
برگشت و دوتا نگهبانو با شدت با دستاش هل داد و در رو باز کرد و از اون عمارت که براش تبدیل به جهنم شده بود اومد بیرون و با اشاره اون پیرمرد دوتا نگهبان پشت سرش به راه افتادن...
YOU ARE READING
᭝ 𝐂𝐨𝐮𝐫𝐚𝐠𝐞 𝐒2 | جسـارت
Fanfiction،، وضعیت: پایان یافته 𓏲 • فصل دوم فنفیکشن جسارت • ⤎ بعد از برملا شدن رازهای نهان شده و جسارتی که جئون جونگکوک برای فریب دادن خانواده لی و خیانتی که در حق رونا و عشقشون کرد، حالا همه چیز خیلی نفرتانگیز پیش میرفت. البته نه برای جونگکوک! در یک ج...