{حسادت در برابر انسانیت}
~Lee Rona~
سر پسرک رو نوازش میکردم و سعی میکردم ارومش کنم...کاش میتونستم به تموم بچه های بی پناه که نیاز به حمایت دارن کمک کنم ولی خب کاری از دست یک انسان ساده بر نمیاد...
-سوجونا...اگه بخوای میتونی....
+یاااا مین یونهییی
تا خواستم چیزی به سوجون بگم بازوم با شدت گرفته و به عقب کشیده شد...بازوم خیلی درد میکرد و باعث شد اخی از بین دندونای از هم چفت شدم بیرون بیاد.
-چرا از ماشین اومدی پایین؟ها؟مگه بهت نگفتم توی ماشین بمون؟
صدای یونگی پر از خشم بود و این اولین بار بود که بعد از بهوش اومدنم اینقدر عصبانی میدیدمش....ازش میترسیدم
-باشه باشه ببخشید...دستم درد گرفت لطفا ول کن....
یونگی که تازه متوجه دستش که محکم بازومو گرفته بود شد سریع ولش کرد و خشم توی چشماش کمی فروکش کرد
-عذر میخوام حتما خیلی درد داشت
در حالی که بازوموم ماساژ میدادم گفتم چیزی نیست که نگاه یونگی روی سوجون قفل شد...
-این دیگه کیه؟
+عااااممم...خب این
-ولش کن بیا بریم بعدا برام تعریف میکنی
یونگی دستمو گرفت و خواست منو با خودش ببره که دستمو پس کشیدم که جا خورد و با بهت بهم خیره شد...انگار که درک درستی از کارام نداشت...
-نه یونگی...بزار اون بچه رو با خودمون ببریم...
+چی گفتی؟؟؟؟
یونگی جوری این جمله رو گفت که انگار دارم چیز مسخره ای میگم ولی من تصمیم داشتم سوجون رو پیش خودمون نگه دارم..
-همین که شنیدی...میخوام سوجون رو با خودمون ببریم...
یونگی پوفی کشید و به اطرافش نگاه کرد بعدم به اون بچه که داشت دزدکی نگاش میکرد و سرشو انداخته پایین خیره شد...
-اینجا جای مناسبی برای حرف زدن نیست...راه بیفتین...
این یعنی یونگی قبول کرد..با ذوق به سوجون نگاه کردم که خوشحالی اون بچه رو هم دیدم..دست کوچیکشو گرفتم و با هم به سمت ماشین یونگی حرکت کردیم و سوار شدیم...
~Park jungkook~
توی صندلی عقب ماشین نشسته بودم و گره کرواتمو شل کردم و به پشتی پشتم تکیه دادم...مدام سرمو ماساژ میدادم و سعی میکردم اروم باشم تا قرصا اثرشونو بزاره
-حالتون بهتر شد قربان؟
صدای نگران راننده که نگران به نظر میرسید به گوشم رسید..یعنی انقدر وضعم وخیم و بد شده بود که اون داشت بهم ترحم میکرد؟
YOU ARE READING
᭝ 𝐂𝐨𝐮𝐫𝐚𝐠𝐞 𝐒2 | جسـارت
Fanfiction،، وضعیت: پایان یافته 𓏲 • فصل دوم فنفیکشن جسارت • ⤎ بعد از برملا شدن رازهای نهان شده و جسارتی که جئون جونگکوک برای فریب دادن خانواده لی و خیانتی که در حق رونا و عشقشون کرد، حالا همه چیز خیلی نفرتانگیز پیش میرفت. البته نه برای جونگکوک! در یک ج...