CHT19_Truth

1.2K 121 58
                                    

حقیقت

~Jungkook~

اینکه گوشیش رو جواب نمیداد اعصاب و روانم رو بهم میریخت.به طرز وحشتناکی روی حرکاتش حساس بودم و انگار نمیتونستم ثانیه ای از کنارش جم بخورم.سریع استارت ماشین رو زدم و به سمت درب ورودی شرکت جایی که رونا منتظرم بود حرکت کردم.

ظرف چند دقیقه کوتاه جلوی ساختمون توقف کردم.موبایلم رو بیرون کشیدم و دوباره به شماره رونا زنگ زدم تا بدونم دقیقا کجا منتظرمه.
اما بعد خیلی زود ماشین بنز ابی نفتی رو دیدم که به دختری زد و فرار کرد.

چشمام گرد شده بود و روی جیمین که گوشه خیابون پرت شده و با حیرت به بدن دختر نگاه میکرد زوم شده بود.اگه اون جیمین بود پس اونم...

به سرعت درب ماشین رو باز کردم و به سمتشون دویدم.بالای سر زن رسیدم و با دیدن چهره به خون نشستش فهمیدم موضوع از چه قراره.کنار رونا نشستم و با دستایی که از ترس میلرزید سرش رو توی بغلم کشیدم...

رگه های خون از گوشه پیشونیش میلغزید و چند کوفتگی روی دست و گونه اش داشت و کنار لبش هم ضرب دیده بود.شبیه جنازه ها سرد و بی حرکت بود!

به جیمین نگاه کوتاهی انداختم.مغزم در حال تجزیه تحلیل بود و قلبم انگار نمیزد!فعلا حواسم رو باید به دختری که توی دستام بود میدادم

-رونا...هی خوبی؟

+او...اون...مرده؟

-خفه شو

جیمین با لرز گفت و من با نفرت و سستی از میون لب ها و دندون های کیپ شدم.نه رونا نمیتونست بمیره.من اجازه نمیدم!

رونا رو روی دستام بلند کردم و به چهره و چشمای بسته اش خیره شدم.تو نمیتونی بدون اجازه من بمیری.خواستم قدمی به سمت ماشینم بردارم که جیمین هم بلند شد و خواست دنبالم بیاد

-سر جات بمون پارک جیمین...به خاطر خدا اگه میخوای نکشمت فقط جلوی چشمام نباش

با لحنی سرد گفتم اما کیو گول میزدم؟خشم فقط پوسته خارجی من بود و قلبم توی سینه مثل گنجشک تند تر از حد معمول میزد و بالا و پایین میشد.سریع به سمت ماشین حرکت کردم و جسمش رو در صندلی های عقب ماشین جا دادم.

به سمت درب خودم رفتم و پشت فرمون نشستم و کمربندم رو محکم کردم.نفهمیدم چطور اما وقتی به خودم اومدم فهمیدم بیست دقیقه بعد به خاطر سرعت بالا جلوی ساختمون بیمارستان بودم.

برگشتم و رونا رو از صندلی عقب برداشتم و به سرعت وارد بخش شدم.

-هی...یکیتون همین الان بیاد اینجا.

با داد وحشتناکی که کشیدم توجه چندین پرستار و عموم مردم بهم جلب شد.در کثری از ثانیه دکتر به همراه چند پرستار سفید پوش که تختی رو با خودشون میکشیدن به سمتم اومدن

᭝‌ 𝐂𝐨𝐮𝐫𝐚𝐠𝐞 𝐒2 | جسـارت Where stories live. Discover now