حقیقت
~Jungkook~
اینکه گوشیش رو جواب نمیداد اعصاب و روانم رو بهم میریخت.به طرز وحشتناکی روی حرکاتش حساس بودم و انگار نمیتونستم ثانیه ای از کنارش جم بخورم.سریع استارت ماشین رو زدم و به سمت درب ورودی شرکت جایی که رونا منتظرم بود حرکت کردم.
ظرف چند دقیقه کوتاه جلوی ساختمون توقف کردم.موبایلم رو بیرون کشیدم و دوباره به شماره رونا زنگ زدم تا بدونم دقیقا کجا منتظرمه.
اما بعد خیلی زود ماشین بنز ابی نفتی رو دیدم که به دختری زد و فرار کرد.چشمام گرد شده بود و روی جیمین که گوشه خیابون پرت شده و با حیرت به بدن دختر نگاه میکرد زوم شده بود.اگه اون جیمین بود پس اونم...
به سرعت درب ماشین رو باز کردم و به سمتشون دویدم.بالای سر زن رسیدم و با دیدن چهره به خون نشستش فهمیدم موضوع از چه قراره.کنار رونا نشستم و با دستایی که از ترس میلرزید سرش رو توی بغلم کشیدم...
رگه های خون از گوشه پیشونیش میلغزید و چند کوفتگی روی دست و گونه اش داشت و کنار لبش هم ضرب دیده بود.شبیه جنازه ها سرد و بی حرکت بود!
به جیمین نگاه کوتاهی انداختم.مغزم در حال تجزیه تحلیل بود و قلبم انگار نمیزد!فعلا حواسم رو باید به دختری که توی دستام بود میدادم
-رونا...هی خوبی؟
+او...اون...مرده؟
-خفه شو
جیمین با لرز گفت و من با نفرت و سستی از میون لب ها و دندون های کیپ شدم.نه رونا نمیتونست بمیره.من اجازه نمیدم!
رونا رو روی دستام بلند کردم و به چهره و چشمای بسته اش خیره شدم.تو نمیتونی بدون اجازه من بمیری.خواستم قدمی به سمت ماشینم بردارم که جیمین هم بلند شد و خواست دنبالم بیاد
-سر جات بمون پارک جیمین...به خاطر خدا اگه میخوای نکشمت فقط جلوی چشمام نباش
با لحنی سرد گفتم اما کیو گول میزدم؟خشم فقط پوسته خارجی من بود و قلبم توی سینه مثل گنجشک تند تر از حد معمول میزد و بالا و پایین میشد.سریع به سمت ماشین حرکت کردم و جسمش رو در صندلی های عقب ماشین جا دادم.
به سمت درب خودم رفتم و پشت فرمون نشستم و کمربندم رو محکم کردم.نفهمیدم چطور اما وقتی به خودم اومدم فهمیدم بیست دقیقه بعد به خاطر سرعت بالا جلوی ساختمون بیمارستان بودم.
برگشتم و رونا رو از صندلی عقب برداشتم و به سرعت وارد بخش شدم.
-هی...یکیتون همین الان بیاد اینجا.
با داد وحشتناکی که کشیدم توجه چندین پرستار و عموم مردم بهم جلب شد.در کثری از ثانیه دکتر به همراه چند پرستار سفید پوش که تختی رو با خودشون میکشیدن به سمتم اومدن
YOU ARE READING
᭝ 𝐂𝐨𝐮𝐫𝐚𝐠𝐞 𝐒2 | جسـارت
Fanfiction،، وضعیت: پایان یافته 𓏲 • فصل دوم فنفیکشن جسارت • ⤎ بعد از برملا شدن رازهای نهان شده و جسارتی که جئون جونگکوک برای فریب دادن خانواده لی و خیانتی که در حق رونا و عشقشون کرد، حالا همه چیز خیلی نفرتانگیز پیش میرفت. البته نه برای جونگکوک! در یک ج...