part eight 8 ( عملیات انتحاری )

7K 811 123
                                    

سلاااام چططورید🌵🌈

خب بریم سر داستان
💙💜🤎🤍❤🧡💛💚💙💜🤎🤍❤🧡💛💚
با ناله های خفیفی که هر از گاهی میشنید چشماشو باز کرد .
جونگ کوک توی خواب داشت ناله میکرد و اخماشو کشیده بود توی هم .
+جونگ کوک ... عشقم ... زندگیم نمیخوای بلند بشی.
_اییییی هقق .
جونگ کوک کلی گریه و زاری کرد و تهیونگ با خودش فکر میکرد که انقدراهم نباید درد داشته باشه ولی بعد از صبحونه دادن به جونگ کوک و کلی مرابق دیگه رفت شرکت
◇◇◇◇◇
(جونگ کوک )
بعد از اینکه از پنجره دید تهیونگ کاملا از خونه خارج شده سریع کوله پشتیش رو از زیر تخت بیرون اورد لباساشو ریخت تو کوله همشونو برنداشت چون در بعلاوه اینکه اون تو جا نمیشد بلکه نمی‌خواست کولشو زیاد سنگین کنه چون هنوزم موقع راه رفتن مقعدش یکم درد میکرد . صبح توی حموم تقریبا تموم دردش از بین رفته بود ولی وقتی که از خواب بیدار شد و خودشو توی بغل ته دید شروع کرد به نقشه کشیدن و بعد هم تصمیم که به تهیونگ بفهمونه اونقدارم از دستش عصبانی نیست و با این درد نمیتونه کاری کنه ولی خب اینا همه فیلمش بود و فقط منتظر بود که تهیونگ بره از اونجایی که نمیدونست خونه تهیونگ دقیقا کجاست پس تصمیم گرفت که توی مپ یه سرچ بزنه و وقتی که مطمعن شد همه جا رو یاد گرفته از خونه با خیال راحت زد بیرون خب میپرسید چرا یواشکی نمیره چون که تهیونگ شب قبل همه رو مرخص کرده بود تا راحت امگاشو به فاک بده و در واقع قرار بود تا دو ساعت دیگه خدمتکارا دوباره برگردن سر کارشون و جونگ کوک اینارو از تماشی که تهیونگ توی ماشین گرفته بود فهمید .
بعد از اینکه از خونه زد بیرون یه تاکسی گرفت .
راننده : کجا تشریف میبرید ؟
_ سریع برو بوسان فقط سریع
راننده: چشم
تا بوسان حداقل ۴ ساعت راه بود وجونگ کوک توی این چهار ساعت به پسر عموش که از بچگی خیلی باهم صمیمی بودن و اون همیشه مثل کوه پشتش بود پیام داد که میخواد بیاد پیشش و بعدا همه چیزو براش توضیح میده اما خب پسر عموش یکم فوضول تر از این حرفا بود و جونگ کوک هم تصمیم گرفت که توی طول مسیر باهاش چت کنه همه چیز رو براش توضیح بده .
در واقع پسر عموش وقتی فهمید کا جونگ کوک گرگینش زیاد تعجب نکرد چونکه دوست دبیرستانش هم  یه الفای خالص بود که قرار بود چند روز دیگه به دیدنش بیاد
_________
_________
جونگ کوک وقتی که به خونه چانیول رسید سریع پیاده شد با دو خودشو انداخت تو بغل بکهیون همسر چانی
《 و همانا چانبک وارد میشود 》
《 و همانا نویسنده پوزخند زنان صحنه را ترک میکند 》
《 و همانا
راوی داستان : میشه گمشی بری ؟ میخوام ادامه داستانو بگم . و نویسنه گم میشود 》
چانبک ۳ سال بود که باهم توی رابطه بودن و بکهیون یه هایبرد گربه بود .
چانی کوله جونگ کوک که طی عملیات انتحاری (وقتی رو میگه که جونگ کوک پرید تو بغل بک 🤣) زمین افتاده بود برداشت و اونارو به داخل خونه هل داد .
◇◇◇◇◇◇◇
تهیونگ امروز خیلی خوسحال بود چون که جونگ کوک حالش خوب بود  و با هم یکی شده بودند و دیشب اونو مارک کرده بود پس با تمام ذوقی که از بدست اورن جفتش نشات میگرفت به سمت فروشگاه رفت و یه دسته گل و یه خرس بزرگ سفید براش خرید و بعد  از اینکه اونارو با احتياط تو ماشینش گذاشت راه خونشو در پیش گرفت .
_____________
درو باز کرد و خدمه رو دید که مشغول تمیز کاری اند و در اون بین کوکیش رو پیدا نکرد پس فک کرد که شاید خوبه یا توی اتاقشه .
اما وقتی که اونو توی اتاقش ندید در یک ثانیه دنیا روی سرش آوار شد .
خرس و دسته گل رو روی تخت گذاش و هراسون کل عمارتو دنبالش گشت اما هیچی به هیچی .
دوربین های دم درو گشت و وقتی که بانیش رو دید که با کوله پشتیش سوار تاکسی شد . از توی دوربین شماره پلاکش رو دراورد و سریع به سمت تاکسی رانی حرکت کرد تا مقصد تاکس رو پیده کنه.
_____________
پنج تا مقصد بود که دور ترینش بوسان بود به اون چهار جا رفته بود اما هیچی پیدا نکرده بود  . دیگه تقریبا شب شده بود پس تصمیم گرفت که بره استراحت کنه و فردا بوسانو بگرده اما یادش افتاد که فردا میخواسته بره به دوست دوران دبیرستانش سر بزنه پس همون فردا هم میره سراغش.
◇◇◇◇◇
صبح که جونگ کوک از خواب بیدار شد خوشحال از اينکه دیگه پیش اوم روانی نبود به سمت حموم رفت تا دوش بگیره اما وقتی که چشمش به وان خورد یاد اون اغوش گرم افتاد یه حس بدی ته قلبش جونه زد.
چقد دلش میخواست که با ارامش باهم دیگه زوج بشن اما این تا قبل از تجاور بود .
_________
وقتی که از حموم در اومد رفت پایین برای صبحونه اما با یه مرد غریبه که سر میز به غیر از چانی هیونگ و بکی هیونگش نشسته بود و پشتش به اون بود مواجه شد . یه لحظه بوی اشنایی با مشامش خورد ولی اون هنوز تو بویایی به اندازه یه گرگینه کامل پیشرفت نکرده بود پس رفت سر میز و رو به روی مرد استاد سرشو اورد بالا
_سلام من جونگ کوک هست..... ت..تو ؟
اما کاش اصلا پایین نمیومد چون اون مرد غريبه امون تهیونگ بود که با دیدنش چشماش به خون نشست
+ تو اینجا چه غلطی میکنی ..... هااااان؟
با دادی که کشید چان و بک تا ته ماجرا رو فهمیدن و به دنبال وسایل و سالن برای خاکسپاری جونگ کوک گشتند .
چانی : پس این امون جفتیه که کوک ازش میگفت ... وایی بکی خودت که میدونی تهیونگ اختلال وابسته داره .... پسر عموی گلم ..... امید وارم سفارش منو پیش مریم مقدس تو بهشت بکنه.
چانیول اینارو تو گوش بک زمزمه میکرد اما با سقلمه ای که بک به پهلوش زد خفه شد
بکهیون : توروخدا ببند دهنتو .
تهیونگ دست جونگ کوک رو گرفت و با خودش به بیرون از خونه کشید و با یه بعدا بهت سر میزنم با چانبک خدافظی کرد و جونگ کوک با نگاه ملتمسش به اونا نگاه میکرد ولی هیچ کمکی دریافت نمیکرد
_ ولم کن مرتیکه روانی .... همینکه بهم تجاوز کردی بس نبود ..... ولم کنننننننن
جیغ میزد و به تهیونگ فوحش میداد.
تهیونگ کوی رو پرت کرد تو ماشینو سمت سئول راه افتاد.
انقد با سرعت رانندگی میکرد و لایی میکشید که جونگکوک حالش بد شده بود .
_ تهیونگ نگه دار .
+خفه شوو و صدات در نیاد
_ دارم بهت میگم نگه دار عوضییییی نگه داررررر
با دادی که جونگ کوک کشید تهیونگ عصبانیتش تحریک شد و با پشت دست یدونه محکم کوبید تو دهن جانگکوک . با این کارش سیل اشکاش جاری شد لبش پاره شد .
+بهت گفتم صدات در نیاد
به خاطر این صحبتا یکم از سرعت ماشین کاهش گرفته بود اما هنوزم تند میرفت .
در یک لحظه جونگ کوک احساس کرد که داره میاره بالا و از طریق ضمیر ناخودآگاه درو ماشینو باز کرد و به بیرون پرتاب شد
+جوووونننننننگگگگگککککووووکککککککک
عربده تهیونگ حتی ادم مرده هم زنده میکرد اما جونگ کوک بیحال رو زمین با صورتی که با خون یکی بود فقط بهش نگاه کرد و بعد چشمام بسته شد.
خداروشکر جونگکوک روی بوته ها افتاده بود وگرنا در غیر اینصورت با مرگ حتمی روبه رو بود .
ته با سرعت کنارش زانو زد و صورتشو قاب کرد .
+ ببخشید همه کسم..بیخشید...توروخدا چشماتو باز کن غلط کردم ... اصلا برمیگردیم پیش چانیول ولی اول چشماتو باز کن
تهیونگ متوجه نشده بود که کی اشکاش روانه شده و فقط به جونگ کوک التماس بیدار شدن میکرد.
___________
سریع جونگ کوک رو به نزدیک ترین بیمارستان رسوند و الان پشت در اتاق عمل منتظر بود.
یه سری  پرستار بیرون میومدن و با چند تا پرستار دیگه برمی‌گشتن و حال تهیونگو خراب تر می‌کردند.
بعد از حدود دو ساعت دکتر بیرون اومد و هیونگ بهش حمله کرد
+آ.. آقای دکتر..... حال ... حالش چطوره
دکتر : شما چه نسبتی با ایشون دارید؟
+من جفت.... م..من دوست پسرشم...کیم تهیونگ دوستپسر جئون جونگکوک
دکتر : متاسفم آقای کیم دوست پسرتون خون زیادی رو از دست دادن و ..........
■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■
فیکی که داشتم میخوندم تو خماری گذاشته منو پس شما هم تو خماری بمونید😅🤭
ووت بدید 😌
کامنت بدید😌
شیر کنید😌
ادد کنید😌
اره دیگه اینکارا رو بکنید خوبه  خیلی خوبه😁
سرما خوردم شدیددددد طوری که نمیتونم صحبت کنم انقد صدام گرفته ، اما چون شمارو خیلی دوست داشتم اپ کردم .😎
و چون سرما خوردم دلتون برام بسوزه و ووت بدید😅 و .....
اهااان مرسی بابت یک کا وووت لاولیا😖🥺
وووووووهاای بعد از اینکه دیدم یک کا شدیم داشتم تو خونه بال بال میزدم از خوشحالی 😍🥺
واقعا مرسی🙏❤
دوستون دارم و بای 👋
LOVE YOU ALL 😍
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈

اها یادم رفت هفته بعد اپ نداریم تا اطلاع ثانوی چون واقعا توی امتحانا نمیتونم لفطا درک کنید🥺




𝓦𝓮𝓵𝓿𝓸𝓶𝓮 𝓣𝓸 𝓗𝓮𝓵𝓵Where stories live. Discover now