part 16 (موجود شکستنی)

3.3K 368 190
                                    

Part 16

یک هفته از آخرین روز هیت جونگکوک گذشته بود
توی این یک هفته درست مثل دو تا غریبه باهم رفتار میکردن
بیشترین حرفی که زده باشن سلام و خداحافظی بود
جانگکوک تو اتاق مهمون میموند و سعی می‌کرد حدالامکان بیرون نیار

ولی امشب دوستای تهرونی قرار بود یه پارتی شبونه بگیرن

و الان تقریبا زمان آغاز مهمونی بود
همه بودن از نزدیک ترین دوست هاش تا کامند ها و شرکای کاریش
و این جشن به مناسبت بستن قرار دادی خیلی مهم در حرفه کاری تهیونگ بود
تهیونگ با کت و شلوار مشکی که به تن کرده بود کاملا جذابیتشو به رخ میکشید

و اما جانگ کوکی که از همه جا بی خبر بود توی اتاقش در حال فیلم دیدن بود
تا اینکه در اتاقش زده شد

+جونگکوک هستی؟

دستپاچه شد و سریع روی تخت نشست

_ااا عام بله هستم بیا تو

+ جونگکوکا امشب یه جشن کاری قراره توی عمارت برگزار بشه خواستم بگم که لباس بپوش و بیا پایین

_می.‌‌.میشه من نیام

+ نه ، چون تمام همکارام از طریق مامانم متوجه پیدا شدن جفتم شدن و نمیتونم بهونه بچینم

و بعد از این حرف اتاق رو ترک کرد و جونگ کوک با بیچارگی شروع کرد به انتخاب لباس

=-=-=-=-=-=-=-=-=-==-=-=-=-
توی کت و شلواری که خریده بود مثل فرشته ها شده بود مخصوصا که رنگش سفید بود
کنار ته وایستاده بود و لبخند زورکی به لب داشت و با مهمون ها سلام و احوال پرسی میکرد

اصلا حوصله امشب رو نداشت و بشدت حالت تحوه داشت

اما از طرفی از تهیونگ میترسید
می‌ترسید که اگه درست و حسابی برخورد نکنه به مهموناش تنبیه شه

حالت تحوه ای که داشت نمیزاشت زیاد سر پا بمونه پس گوشه کت تهیونگ رو کشید و رو پنجه پاهاش وایساد تا دم گوش تهیونگ چیزی بگه

و به طور غریزی دست ته کمرشو گرفت
جونگکوک با اینکه هول شده بود ولی خودشو جمع و جور کرد و آروم تو گوش پسر بزرگ تر زمزمه کرد :

_تهیونگ میشه برم بشینم خیلی حالت تحوه دارم؟

دل تهیونگ برای اینهمه معصوم بودنش ضعف رفت و با دست دسگش موهای ریخته شده تو پیشونیش رو کنار زد

+ خوبی؟ میخوام ببرمت دکتر؟ کمرت درد میکنه؟

این اولین باری بود که جونگکوک احساس محبت و نگرانی رو از الفاش دریافت میکرد و همین باعث شده بود گونه هاش سرخ بشه
درست مثل زوج های عاشق
مثل بقیه جفت ها
کاملا عادی
بدون خشم و دعوایی
یه دستش به دور کمرش و دست دیگش بین موهاش
چرا نمیشد همیشه همینقدر عاشق باشن
که یاد حرف نامجون افتاد

𝓦𝓮𝓵𝓿𝓸𝓶𝓮 𝓣𝓸 𝓗𝓮𝓵𝓵Where stories live. Discover now