Part 9💫

8.6K 1K 76
                                    

این دیگه الکی نیست به قران
با صلوات بخونید😂
...............


صبح زود به دلیل ذوق زیاد خودش سوار ماشین شد تا به دنبال جونگکوک بره، حسی فراتر از خوشحالی درون قلبش داشت، بالاخره به امگاش رسیده بود. اینکه اولین اعتراف هر دو پشت گوشی بود یکم ناراحتش می‌کرد اما بهتر از، از دست دادن امگا بود؛ از این به بعد برای ماه کوچولوس سنگ تموم می‌ذاشت.

بعد از طی مسافت طولانی به خونه پسرخاله جونگکوک رسید، مسیج کوتاهی که کلی قلب قرمز داشت رو بذاش فرستاد تا پایین بیاد، بعد از دقایق طولانی کوک همراه با چمدون کوچیکی، بدو بدو با یک لبخند خرگوشی به سمتش اومد. تهیونگ هم به سرعت از ماشین بیرون اومد و بدون توجه به اطراف پسر رو بغل گرفت و رایحه اعتیادآورش رو استشمام کرد، پسر کوچیک‌تر هم متقابلا آلفای موردعلاقش رو بغل کرد تا از گرفتن این حس خوب عقب نمونه؛ توی این دو روز دلش برای آلفا تنگ شده بود اما دلش نمی‌خواست بهش پیام بده، شاید از اینکه عشقش به خودش تعلق نداشت می‌ترسید.

تهیونگ سرش رو بین موهای جونگکوک برد و نفس عمیقی کشید و حلقه دست‌هاش رو دور کمر پسر سخت‌تر کرد انگار که امگاش قصد فرار داشت، جونگکوک خنده بلندی کرد :
- ددی خفه می‌شم.

تهیونگ از جونگکوک جدا شد و خیلی جدی به چشم‌های بانی‌طورش خیره شد و گفت:
+ من رو ددی صدا بزن تا دیوونه بشم.

کوک روی انگشت‌های پاش بلند شد و به بینی کیوت آلفا بوسه‌ای زد و در آخر با چشمک دلبری از آلفای بهت زده روبه روش فرار کرد و توی ماشین منتظرش نشست.

تهیونگ بعد از چند ثانیه پوزخندی زد" مثل اینکه شیطنت‌هاش قراره خیلی شیرین باشه "

با قدم‌های بلند خودش رو به ماشین رسوند و پشت فرمون نشست و با چرخوندن سوییچ به سمت مقصد نامعلومی روند. سرفه کرد و خواست جو بینشون رو درست کنه پس با لحن دل‌نشینی خطاب به پسر گفت:
+ خب ماه کوچولو دوست داری کجا بریم؟

جونگکوک در حالی‌که دستش رو زیر چونه‌اش گذاشته بود و به بیرون خیره شده بود نیشخندی زد و شونه‌هاش رو بالا انداخت، با صدای آرومی گفت:
- نمی‌دونم.

تهیونگ سعی کرد پیشنهادی بده:
+ دوست داری بریم کافه؟

جونگکوک لبخند زیبایی زد و به طرف مرد برگشت:
- خوبه.

ولی جونگکوک نقشه‌های شیطانی خودش رو داشت! بعد از چند دقیقه که گذشت وقتی دید خیابون‌ها به اندازه کافی شلوغ شدن و ترافیک زیاد هست رایحه تحریک کنندش رو رو آزاد کرد، از قصد قرص‌های ضد هیتش رو امروز نخورده بود.قصد داشت آلفا رو دیوونه کنه! تهیونگ وقتی رایحه شراب امگا رو حس کرد به نفس نفس افتاد و احساس گرمای زیادی درون بدنش بوجود اومد سرش رو به طرف کوک برد و با صدایی بم گفت:
+ بهتره رایحت رو کم کنی ماه من، دیوونه کردن من اصلا نتیجه خوبی نداره.

My little moon|VK|Where stories live. Discover now