Part 18💫

5.7K 783 78
                                    

کیا توی این چند مدت جد و ابادم رومرحمت فرمودن؟😂😂
ایم بک گایز دیگه لازم نیست حرص بخورید

___________________

جونگکوک به اتفاقات زیاد و آشفته‌ای فکر می‌کرد مثلا به دست هیونگاشون بمیرن، با تردید به آلفاش نگاه کرد:
- ددی می‌ترسم به همه‌چیز گند بزنیم.

تهیونگ نیم‌نگاهی به جفتش که الان به شدت مظلوم شده بود انداخت، بزاق گلوش رو قورت داد:
+ داریم یک کار درست می‌کنیم بیبی، این بده داریم دو تا زوج رو بهم می‌رسونیم؟

امگا خودش‌ رو توی بغل مرد مچاله کرد و در حالی‌که با یقه بلوز آلفا بازی می‌کرد گفت:
- بد نیست اما می‌ترسم نامجون هیونگ از ذوق زیاد خونه رو بفرسته هوا.

آلفا هم به تقلید از پسرکش سرش رو تکون داد و با بدبختی زمزمه کرد:
+ منم می‌ترسم یونگی هیونگ آلفا بودنم رو بفرسته هوا.

جونگکوک با چشم‌های بی‌حسی به آلفای احمقش خیره شد و بعد با لحن دیوثی‌ گفت:
- اون کار خودمه.

تهیونگ آهی از وضعیت اسفناک و بدبختش کشید، چه غلطی در حق بشریت کرده بود که جفتش می‌خواست چیزی که مایه افتخارش رو ببره، برای این‌که بحث رو عوض کنه گفت:
+ قرص‌ها رو خوردی بیبی؟

جونگکوک هومی گفت و با حرص جوابش رو داد:
- بعد از یک هفته تازه یادت قرص اومده؟

به چهره غمگین و افسرده مرد خیره شد، اما ذهن تهیونگ جای دیگه بود مثلا" اگه دیکم رو ببره چه‌طور دیگه بچه‌ داشته باشم؟"

جونگکوک تصمیم گرفته بود تهیونگ رو افسرده کنه، آلفا بیبی کیوتش رو توی بغلش فشرد و با اسشتمام رایحه مست‌کنندش چشم‌هاش خمار شد:
+ بیا یه بار دیگه نقشه رو مرور کنیم.

- چهارتا بلیط به مقصد بوسان توی ویلای شخصیت که قراره جشن برگذار کنیم، خریدیم.

+ برای یونگی، جین؟ جیمین و نامجون می‌فرستیم.

- بهشون می‌گیم قراره جشن بگیریم به مناسبت رسمی کردن رابطمون اما خودمون دو نفر قالشون می‌ذاریم و نمی‌ریم.

- به همراه خانواده‌هامون و هوسوک هیونگ چند روز بعد می‌ریم.

جونگکوک با ترس احتمال‌های توی ذهنش رو زمزمه کرد:
- یا اون‌ها می‌میرن یا ما می‌میریم یا بهم می‌رسن.

نقشه تمیز و خوبی بود اما تضمینی وجود نداشت، نتیجه نقشه در هر حال می‌رسید به پاره کرده جونگکوک و تهیونگ بخاطر دروغ گفتن به هیونگ‌هاشون.

My little moon|VK|Where stories live. Discover now