Part 21💫

5.3K 797 250
                                    



نامجون، جین، جیمین هر سه روی کاناپه سه نفره نشسته بودن و رو به روی اون‌ها یونگی فوق عصبی قرار داشت، آلفا با صدای حرصی و اخم بزرگ لب زد:
- دیشب چی زده بودین؟ به نفعتونه با تمام وجودتون صادق باشید وگرنه از باسن آویزتون می‌کنم.

نامجون به اخم یونگی نگاه کرد و یکم عقب رفت، آلفای درونش بهش می‌گفت یکم ابهت داشته باش سرجات بشین و قدرتت رو به رخ بکش ولی فرشته‌جونی درونش با نشون دادن انگشت فاکش بهش گفت بشینه سر جاش و چس نگه، جیمین با صدایی که سعی می‌کرد ترسش رو قایم کنه سینه ستبر کرد.
+ من مشروب خوردم مگه حالا چی شده؟

یونگی پوزخندی زد خیره به چشم‌های پسر، لیسی به لبش زد:
- هیچی بیبی فقط دلت یه سکس توی وسط مهمونی با من می‌خواست.

جیمین با شنیدن حرف یونگی انگار بهش توهین کرده باشن سریع ایستاد و انگشت اشاره‌ش رو به طرف آلفا گرفت.
+ داری دروغ می‌گی من پاور تاپم.

یونگی با صدای بلندی خندید و اشک‌های مصنوعیش رو پاک کرد و گفت:
- آه جیمینی تاپ بودنت داره بهم فشار میاره.

جیمین نفس عمیقی کشید و دوباره سرجاش نشست و به طرف دیگه خیره شد، یونگی به سمت اون دو نفر که به طرز مشکوکی ساکت بودن خیره شد که نامجون بعد چند دقیقه با صدای بلند داد زد:
+ بخدا من دیشب هیچی نخوردم، فقط قبل مهمونی سوکجین بهم سیگار پیشنهاد داد وگرنه من هیچ غلطی نکردم.

- سیگار؟

یونگی با تعجب پرسید و بعد با اخم به طرف جین برگشت.
- هیونگ مگه نه قرار بود ترک کنی؟

یونگی بی توجه به اون دو نفر رو به جین کرد و دوباره گفت:
- جین منتظرم؟

جین پوزخندی زد و بعد از انداختن پای راستش روی پای چپش با صدای بلند خندید و با لحن سرخوشی گفت:
+ خب دو تا ماریجوانا رول شده داشتم حیف بود دور انداخته بشه، یکی به نامجون دادم یکی هم خودم، پدرسوخته‌ها اصل جنس بود.

یونگی از حرص زیاد پلک چپش پرید و با دندون‌هایی که بهم چسبیده بودن غرید:
- یا الان بلند می‌شید کل خونه رو تمیز می‌کنید یا باید بین دیلدو خار دار با رنگ‌های مختلف انتخاب کنید.

نامجون سریع بلند شد و داد زد:
+ من آشغال‌ها رو جمع می‌کنم.

.................................

تهیونگ به سوزی و چه‌وون که رو به روشون نشسته بودن خیره شد و حرفی براش نمی‌اومد، اول صبح هر دو دختر اینجا بودن چون سوزی فکر‌ می‌کرد الان می‌تونه همراه با تهیونگ به بوسان بره، چه‌وون با نگاه شرمساری به پسر داییش خیره شد و حرفی نزد، سوزی با صدایی که از عمد نازک‌تر از حالت نرمال بود خطاب به تهیونگ گفت:
- اوپا فکر می‌کردم تو هم قراره به ویلا بری.

My little moon|VK|Where stories live. Discover now