Jeon Jungkook

1.1K 198 15
                                    

دختر موهای نارنجی رنگی که به اجبار کوتاه شده بود رو پشت گوشش گذاشت و سیب جدیدی رو که از درخت چیده بود با دقت وارسی کرد.

همه چیز باید برای مراسم دومین ازدواج پادشاه بی نقص می‌بود و هیچکس اهمیت نمی داد که توی اون فصل اکثر سیب ها توی فرانسه اونقدری که میخوان بی نقص نیست.

سرپرست خدمتکار ها بهش گفته بود
"من از کره ای ها بدم میاد و نمیفهمم پادشاه فرانسه چرا باید با یک زن که چشم هاش به زور دیده میشه ازدواج کنه، ولی اینجا جایی برای نظر ما نیست. بهترین میوه هارو پیدا کنید"

دختر سیب رو چرخوند تا اگر لکی روش بود اون رو دور بندازه ولی اون زیادی بی نقص به نظر می‌رسید پس عیبی نداشت اگه یه گاز بهش میزد مگه نه؟ کی قرار بود بفهمه.

همه جای اون قصر پر از قانون شکنی بود. از پادشاهی که می‌خواست با زنی غیر سفید پوست ازدواج کنه گرفته تا دختر هیفده ساله ای که وسوسه شده بود سیبی که حتی بوییدنش هم برای خدمتکارها ممنوع بود رو گاز بزنه

سیب رو به آرومی به لبهاش نزدیک کرد و لبخندی به آزادی ای که بیشتر از همیشه نسیبش شده بود زد
ولی صدای گریه بچه ای بهش یادآوری کرد که آزادیش قرار نیست بیشتر از چند ثانیه طول بکشه

اگه اون احمق نبود الان سیبشو گاز زده بود و میتونست توی ایرلند برای دوستاش اینو تعریف کنه

سیب رو با ترس زمین انداخت و روش رو سمت صدا برگردوند

یه بچه؟ توی باغ سلطنتی؟ کدوم احمقی جرئت کرده بود همچین ریسکی بکنه؟

ولی احمق تر از اون گلوریایی بود که دنبال صدا رفت و شاخه هایی که جلوی دیدش رو گرفته بودند کنار زد

با نمایان شدن بچه ای که صدای گریه رو راه انداخته بود به سرعت به سمتش رفت و گوشه ای از پتوش رو توی دهنش فرو کرد تا کسیو متوجه خودش نکنه، اینجا هرکی باید به خودش فکر می‌کرد ولی گلوریا نمیخواست بزاره یه نوزاد بمیره

دستشو زیر پتوی بچه برد تا بتونه جواب بدرد بخوری برای سوالای توی مغزش پیدا کنه و همینطور شد.
تای کاغذ رو باز کرد و سعی کرد با سوادی که به زور داشت اسم اون بچه رو بخونه

"جئون جونگ کوک"

cafune || kookvWhere stories live. Discover now