Lara

296 66 41
                                    

جونگکوک خشن عمل میکرد و تهیونگ اینو دوست داشت

چیزی بیشتر از دوست داشتن. تهیونگ این رو میپرستید
جوری که جونگکوک لبهاش رو میمکید و با دست ازادش پشت گردنش رو چنگ میزد باعث میشد زیر دلش خالی شه و قلبش توی دهنش بتپه

تهیونگ روی پاهای جونگکوک نشسته بود و خودش رو کاملا به پسری که سخت میبوسیدش سپرده بود

پسر همونطور که لبهای اون رو خیس میبوسید کمرش رو از روی لباس چنگ زد و تهیونگ سر جاش لرزید
زبونش رو روی لبهای تهیونگ کشید و این باعث شد بدن پسر کوچیک تر بین دستهاش تغریبا شل شه و از شدت لذت کمی بلرزه

دست کوکی زیر پیراهنش رفت و پوست لطیف پهلوش رو نوازش کرد
و افتادن قلبش رو حس کرد

میتونست با همین نوازش محتاط کوکی دوست داشتنیش حتی ارضا هم بشه

و وقتی دستش روی پوست سفید اون به سمت بالا کشیده شد و به نوک سینش رسید و اون رو بین دوتا انگشتش فشار داد بدنش یخ بست و کاملا بی حس شد و قلبش تغریبا از تپیدن ایستاد. میتونست حس کنه که موهای بدنش سیخ شده

ناله ای توی بوسه شون کرد و باسنش رو محکم به پایین تنه جونگکوک مالید و این باعث شد پسر بزرگتر هم ناله کنه

-یکاری باهام بکن ک...کوکی..هرکاری که میخوای.

تهیونگ نمیدونست کجان. یه خرگوش اونجا بود که هیچ ربطی به فضا نداشت و خرگوشه خیلی بزرگتر از حد معمول بود

و چند لحظه بعد تهیونگ توی ساحلی ایستاده بود که کنارش پر از حیوون های بزرگ و عجیب بود و فاک تهیونگ چرا شلوار پاش نبود؟

درسته چون این یه فضای واقعی نبود و فقط یه خواب احمقانه بود

پسر در حالی بیدار شد که دهنش خشک شده بود و کمرش خیس عرق بود و باز بودن پنجره ها کمکی به دمای بالای بدنش نمیکرد چون اونا وسط تابستون بودن و تهیونگ هم همین الان از یه رویای خیس نجات پیدا کرده بود

براش تعجبی نداشت که توی خواب با کوکی عشق بازی کرده  خیلی وقت بود که دیگه ذهنشرو درگیر اینکه هر دوی اونها پسرن نمیکرد چون مگه چه فرقی میکنه؟
کوکی کسی بود که فکر کردن بهش باعث میشد قلب تهیونگ بلرزه و گونه هاش قرمز بشه و موهای بدنش سیخ بشه

پس دیگه اینکه محتویات شورت جفتشون یکیه اهميتي نداشت. داشت؟

فکر اینکه اون پسر یهویی کجا غیبش زده داشت مغز تهیونگ رو ذره ذره میخورد ولی به معنای واقعی کلمه هیچ کاری نمیتونست بکنه

فهمیدن اینکه گلوریا اونو با خودش برده به جایی مثل ایرلند غیر قابل باور نبود ولی تهیونگ هنوز نمیخواست باورش کنه

یعنی کوکی انقدر دور بود؟
اونم به تهیونگ فکر میکرد؟
اوه.. کوکی امروز به اندازه کافی اب خورده؟
و همین افکار بود که اجازه نداد پسر دیگه بخوابه..

cafune || kookvWhere stories live. Discover now