a girl with blue eyes

317 64 31
                                    

جانگکوک با شنیدن صدای هق هقی که کمی دراماتیک به نظر میرسید مجبور شد نگاهش رو از برگ نارنجی رنگی که به شاخه درخت گوشه باغ اویزون بود بگیره و به سمت صدا بچرخه،اما قبلش با صدای جیمز،مرد دوست داشتنی ای که فقط چند دقیقه بود میشناختش متوقف شد.

-فکر کردم اینجا میتونیم از گوش سپردن به صدای آب لذت ببریم،بهش نگاه نکن ممکنه معذبش کنی

پسر سرش رو دوباره با بی میلی به سمت آبنما و جزئیات اطرافش داد ولی عمیقا دلش میخواست ببینه منشا این صدا کیه،مثل همیشه کنجکاوی داشت مغزش رو می‌خورد

-متوجه نیست که صداش رو می‌شنویم.احتمالا انقدر ناراحت بوده که مغزش بهش اجازه فکر کردن نداده.

راست میگفت

خودش هم وقتهایی که بار زندگی روی شونه هاش سنگینی میکردبدون توجه به فضا و مکانی که توش قرار داشت زیر گریه می‌زد.

فقط سکوت کرده بود.دوست داشت بیشتر بشنوه ولی ادم های ساکت همیشه اطرافیانشون رو به اشتباه میندازن

شاید الان جیمز فکر می‌کرد جانگکوک میخواد اون دیگه حرف نزنه

پس ترجیح داد صداش رو به کار بگیره

+اون کیه؟

مرد نفس عمیقی کشید و با لبخند به روبه رو خیره شد

-پسر دردسر ساز شاه ریچارد...احتمالا اگه میتونست تهیونگ رو عوض میکرد.اون کسی نیست که مورد قبول دربار باشه و.....

اما جانگکوک چیز دیگه ای نمیشنوید

انگار جمله اولی که شنیده بود جلوی گوشاش رو گرفته بودن و مغزش پر از اون جمله بود.نه فقط مغزش نه!
تمام سرش و بدنش خالی شده بود و فقط یه صدا توی تمام بدنش اکو می‌شد
"تهیونگ اونجاست.پشت سر تو"

باید بر می‌گشت و به سمتش میدوید و انقدر محکم بغلش میکرد که با هم یکی بشن؟

شاید فقط باید از دور نگاهش میکرد و جلو نمیرفت تا مثل همیشه همه چیزو خراب نکنه

اما صدای ناقوس توی قصر اجازه نداد بیشتر از این فکر کنه.
وقتش بود

باید جلوی داور ها می ایستاد تا نقدشون رو درباره نقاشیش بشنوه

اونوقت تهیونگ قطعا اون رو می‌دید و هیچ ایده ای نداشت که چه اتفاقی قراره بیفته

از سمت اب نما برگشت
تهیونگ دیگه اونجا نبود.

-------

-شرکت کننده پنجاه و چهارم.جئون جانگکوک لطفا کنار اثرتون بایستید و منتظر نقد داور ها و پادشاه باشید

فضا اونقدری استرس اور بود که پسر حس میکرد قبل از اینکه به جایگاه برسه قلبش از کار میفته و همونجا از حال می‌ره.

cafune || kookvWhere stories live. Discover now