گریه میکرد؟ ابدا
التماس؟ اون برای روزای اول بود
داد و بیداد برای کمک خواستن؟ شاید اگه چسب روی دهنش نبود دست به دامن اینکار میشد ولی حتی اونهم ممکن نبود
دستای آدی سرش رو محکم به دیوار فشار میداد و این باعث شد آهی از ته گلوش خارج شه که مرد بلافاصله با سیلی محکمی روی باسنش خفش کرد
و حرکاتش رو توی پسر ظریفی که به دیوار چسبونده بودش محکم تر ادامه داد
-آه... احمق... من پدرتم... اومم...باید ازم ممنون باشی...
و جونگ کوکی که تا الان اشکهاش رو به زور نگه داشته بود بغضش شکستپدر؟ اون لعنتی به خودش میگه پدر؟
تجاوز کردن هیچ کجا از کتابای بیشماری که جونگکوک تا الان خونده بود جزو وظیفه پدرا نبود.
با کشیده شدن موهاش ناله درد مندی از ته گلو کرد و اشکهاش با شدت بیشتری روی گونه هاش ریخت
دردی که توی تنش میپیچید هر لحظه بیشتر گسترش پیدا میکرد.
حتی نمیدونست برای پیشونیش که داشت خونریزی میکرد گریه کنه یا موهاش که با بیرحمی کشیده میشد شایدم درد شدید توی پایین تنش
ولی نه
جونگکوک فقط برای احساساتی که مثل یه تیکه آشغال لگد مال میشدن گریه میکرد.چطور یه عمر آرزوی یه خانواده رو میکرد درحالی که جواب آرزوهاش مورد تجاوز قرار گرفتن توسط یه مرد کثیف بود
فشار صورتش روی دیوار بیشتر شده بود و ناله هاش عمیق تر
مرد که دید صدای جونگکوک داره روی اعصابش میره بدون اینکه حرکاتش رو متوقف کنه چاقوی جیبیش رو دراورد و زیر چونه جونگکوک گرفت
-خفه...شو
نمیخواست با رد چاقو روی پوست جونگکوک توی دردسر بیفته ولی این رو برای ترسوندن و ساکت نگه داشتنش لازم میدونست
-عزیزمم؟
با صدای همسرش لعنتی فرستاد و حرکاتش رو سریع تر کرد و اصلا به پسری که از فشار شدید پیشونیش روی دیوار باریکه خونی تا زیر چشمش جاری بود اهمیتی نداد
بعد از تموم شدن کارش کمربندش رو بست و پیش همسر احمقش رفت که فکر میکرد شوهر مهربونش درحال یاد دادن بیل زدن باغچه به پسر خوندشونه.
بدن بیجون جونگکوک روی زمین پوشیده شده از یونجه فرود اومد.
میدونست که احتمالا افت فشاره ولی ترجیه داد بجای نجات دادن خودش از دردی که توی جای جای بدنش درحال گسترش بود همونجا دراز بکشه و به خوکهایی که بی توجه به همه چیز جلوی چشمهاش غذا میخوردن خیره شه
باز نگه داشتن چشمهاش سخت شده بود
"دارم میمیرم؟"
"میخوام تو زندگی بعدیم اون خوک لعنتی باشم""خدا اونقدر مهربون هست که اینو انجام بده. من کسیو اذیت نکردم"
و حالا چی میدید؟هیچ چیز
YOU ARE READING
cafune || kookv
Historical Fictionکافونه (cafune) ، یک کلمه پرتغالی برزیلی به معنای " حرکت دادن نرم انگشتان میان موهای کسی که دوستش داری ". ولی قطره های بارون اونقدر قشنگ باعث درخشش پوستت شده بودن که انگار تو تکه ای از طبیعت بودی، متعلق به باغ گیلاسی که نور ماهش روی گونه های خیس از...