جونگ کوک به ساعتی که 11:59دقیقه رو نشون میداد خیره بود
همه چیز آماده بود، رنگ قرمزی که دزدیدن دوبار برای جونگ کوک کار آسونی نبود ، شکلات های کارامل که تونسته بود از توی وسایل گلوریا به دستشون بیاره و چیزی که بیشتر از همه چیز تازگی داشت
سه پایه نقاشی و رنگ روغن و کلاه فرانسوی!
تصمیم گرفته بود به تهیونگ بگه که با کمک گلوریا نقاشی رو یاد گرفته و قراره تهیونگ رو نقاشی کنه
صدای قرار گرفتن عقربه ساعت روی عدد12همزمان شد با تق تق آروم دربا هیجان به سمت در رفت و بعد از باز کردنش دست تهیونگ رو گرفت و کشیدش داخل و دررو بستتهیونگ طبق عادت همیشگیش جونگ کوک رو به آغوش کشید
-تولد هفده سالگیت مبارک تهیونگ
و دست هاشو دور بدنش حلقه کرد
جونگ کوک رو محکم تر به خودش فشرد و به این فکر کرد که بغل کردن ویولت، همسر آیندش هم همین حس رو داره؟
+خوشحالم که شب تولدم میتونم پیشت باشم کوکی
جونگ کوک از صداقت صدای تهیونگ احساساتی شده بود-امشب قراره خیلی خاص باشه تهیونگ حتی خاص تر از تولد هایی که با بوغلمون های بریان و اسب های جدید غافلگیرت میکنن، حتی خاص تر لباس ها و طلاهایی که بهت هدیه میدن و خاص تر از چشم هایی که با تحسین نگاهت میکنن
و این وعده های دروغ تنها از احساساتی نشات گرفته بود که نمیتونست کنترلشون کنه
میدونست که نمیتونه همچین کارهایی رو انجام بده ولی میخواست بزرگ و قدرتمند بنظر بیاد
تهیونگ رو از خودش جدا کرد و بعد از لبخند مهربونی به سمت میز کوچک گوشه اتاق رفت و مشتش رو پر از چیز های ریزی کرد و دوباره رو به روی تهیونگ ایستاد
-امیدوارم اینا بتونن جای بوغلمون های چندش آوری که قراره فردا روی میز بزرگ وسط سالن باشن رو بگیرن
تهیونگ با کنجکاوی چشمهاش رو قفل مشت جونگ کوک کرده بود که به آرومی داشت باز میشد
_نه اینطوری هیجانش از بین میره
گفت و مشتش رو پشتش قایم کرد به هر حال اون به تهیونگ قول داده بود که همه چیز خاص باشه مگه نه؟
-چشم هاتو ببند و دهنت رو باز کن
تهیونگ سرش رو تند تند بالا و پایین کرد و کاری رو که جونگ کوک گفته بود انجام داد
پسر بزرگتر یکی از شکلات های کاراملی پر کالریش رو روی زبونش قرار داد
-میتونی چشم هاتو باز کنی
تهیونگ با طعم کاراملی که روی زبونش پخش شد با لذت اومی کشید
+مزه کوکی میده
YOU ARE READING
cafune || kookv
Historical Fictionکافونه (cafune) ، یک کلمه پرتغالی برزیلی به معنای " حرکت دادن نرم انگشتان میان موهای کسی که دوستش داری ". ولی قطره های بارون اونقدر قشنگ باعث درخشش پوستت شده بودن که انگار تو تکه ای از طبیعت بودی، متعلق به باغ گیلاسی که نور ماهش روی گونه های خیس از...