پسر دستش رو روی دستگیره گذاشت
جای تعجب داشت که تاحالا این قسمت از قصر رو ندیده بود
توی اون اتاق هم قرار بود یه مشت اشغال پیدا کنه
چوب های شکستهمیزهایی که دیگه بدرد نمیخوردند
بوی نم و چیزهایی از این قبیل.
ولی این فرق میکرداون اتاق نمیتونست خالی باشه. نه تا وقتی که از توش صداهای ریز غیر قابل تشخیصی میومد
اگه جیمین اون دستگیره رو پایین میکشید چی میدید؟ چیزی که باعث خوشحالیش میشد؟یا چیزی که
متعجبش میکرد، شایدم چیزی که میترسوندش.
ولی هیچکدوم از اینا باعث نشد پسر دستش رو از روی دستگیره برداره و حتی باعث فشردنش شد.
قفل نبود.
جیمین در رو کامل باز کرد و فقط چند ثانیه طول کشید تا بفهمه چی میبینهپسری که با یه شلوارک کرم رنگ پشت بهش درحالی که کسی رو توی آغوش گرفته بود و خون از پشت کمرش جاری بود ایستاده بود
تنها در عرض یک ثانیه دو نفر به شدت از هم جدا شدند و جیمین فهمید هر دوی اونها پسرن
ولی این تنها چیزی نبود که جیمین رو شوکه کرد
اون لحظه عجیب ترین چیز زندگیش جلوی چشمهاش بودشاهزاده تهیونگ با گردنی کبود در حالی که اشک توی چشماش حلقه زده و حاله قرمز رنگی دور لبهاش پخش شده. باید چیکار میکرد؟گریه؟التماس؟
حالا که فکر میکرد رابطه با یه همجنس گناه بزرگتری بود تا گشت وگذار توی قصر پس اگه کسی قرار بود التماس کنه اون تهیونگ بود.
"بعد از اینهمه سال یادت میره درو قفل کنی؟ احمق." تهیونگ ترس توی چشمهاش رو پشت خشمی که خودش هم به کارساز بودنش شک داشت پنهان کرد و با دستهای مشت شده سمت جیمین رفت و با یک حرکت اونرو داخل اتاق کشید و در رو بست
جیمین متعجب به نفس نفس افتاد.
قطعا تهیونگ میکشتش اون ناخواسته چیزیو دیده بود که نباید میدید پس هر کی بود صد در صد اونو میکشت دیگه نمیخواست تهیونگ به پاش بیوفته. فقط میخواست بره.
تموم شد جیمین. کارت تمومه
تهیونگ دستش رو توی موهای پسر فرو کرد
-چی میخوای؟
نمیخواست پسر روبه روش رو اذیت کنه ولی چاره ای نداشت باید کمی میترسید
وقتی جواب ندادن جیمین که در واقع زبونش بند اومده بود دید موهاش رو توی مشتش کشید و باعث بغض کردن جیمین شد ولی همچنان صدایی ازش در نیومد، اون پسر زیادی ترسیده بود
-غذا؟ پول؟ لعنتی حرف بزن
مسلما صداش بالا نرفت اما جدیت توی صداش کار خودش رو کرد
YOU ARE READING
cafune || kookv
Historical Fictionکافونه (cafune) ، یک کلمه پرتغالی برزیلی به معنای " حرکت دادن نرم انگشتان میان موهای کسی که دوستش داری ". ولی قطره های بارون اونقدر قشنگ باعث درخشش پوستت شده بودن که انگار تو تکه ای از طبیعت بودی، متعلق به باغ گیلاسی که نور ماهش روی گونه های خیس از...