توی گروه اعلامیه گفتن که مدل ها باید برن با پسرا تمرین کنن
جنی هم استرس داشت هم خوشحال بود
لباس مرتبی پوشید و به سمت اتاقی که گفته بودن رفت
تازه متوجه شده بود که تمرین ها تک نفرست و فقط خودشو پارتنرش تو اتاقن
مطمئن نبود کسی تو اتاق باشه اما تقه ای به در زد و بعد آروم وارد شد کسی اونجا نبود
درو بست و روی صندلی نشست و مشغول کار کردن با گوشیش شد
چن دقیقه بعد در اتاق باز شد و یونگی وارد اتاق شد و در و بست
جنی سریع بلند شد و تعظیم کرد و چشم به زمین دوخت
یونگی: عذر میخوام دیر کردم،میتونیم شروع کنیم؟
جنی: مشکلی نیست، حتما
یونگی فیلم نامه رو برای جنی تعریف کرد
جنی متعجب بود چون توقع همچین چیزی رو نداشت
اون و یونگی یه صحنه بوسه داشتن!
یونگی متوجه تعجب جنی شده بود
صداشو صاف کرد
یونگی: نگران نباش فقط چند ثانیس زیاد سخت نیس
جنی از خجالت لبشون گزید و فیلمنامه رو روی میز گذاشت
یونگی: بلند شد* خب میتونیم شروع کنیم؟
جنی:بلند شد* و سرشو به نشانه مثبت تکون داد
قسمتا رو تمرین کردن و مشکلی نبود تا به صحنه کیس رسیدن..
یونگی یک دستشو تو جیبش فرو برد و با اون یکی دستش جنی رو به طرف خودش کشید
جنی که انگار خشک شده بود فقط به یونگی نگاه میکرد
یونگی دستشو دور کمر جنی حلقه کرد و لباشو تا فاصله یه سانتی لبای جنی برد و متوقف کرد
سه چهار ثانیه بعد کمر جنی رو رها کرد و صداشو صاف کرد
یونگی:خوب بود، دیدی سخت نیست؟
جنی سرشو به آرومی به نشون مثبت تکون داد و سرشو پایین انداخت
یونگی به ساعتش نگاه کرد*
+خب دیگه باید بریم سمت صحنه برای شروع فیلم برداری
جنی گوشیشو برداشت و دنبال شوگا رفت (برای کسایی که نمیدونن یونگی همون شوگاست)
فیلم برداری شروع شده بود و آر ام داشت پارت خودشو میخوند
کارگردان رو به شوگا گفت:
چرا انقدر دیر کردی؟!
داشتیم نگران میشدیم
یونگی توجهی بهشون نکرد
پارت یونگی که شد
با سر به جنی اشاره کرد که دنبالش بیاد
پارت داشت تموم میشد و اون صحنه بوسه داشت نزدیک تر میشد!
اضطراب سر تا سر وجود جنی رو فرا گرفته بود
اونجا بود که شوگا همون حرکات رو تکرار کرد..
دستشو توی جیبش فرو برد و با اون یکی دستش جنی رو به طرف خودش کشید و دستشو دور کمرش حلقه کرد
سرشو نزدیک لبای جنی کرد و کیس ملایم و کوتاهی روی لباش زد
کارگردان: تمام
کارتون عالی بود بچه ها!
صدای دست زدن استوديو رو فرا گرفته بود لبخند کمرنگی روی لبای جنی نقش بست
سوزی: خب همه میتونن برن استراحت کنن
فردا میبینیمتون
ساعت هشت شب شده بود
جنی تصمیم گرفت بره توی فضای باز هتل و کمی مطالعه کنه
وقتی داشت توی فضا قدم میزد تا یه جا پیدا کنه تا بشینه توی تاریکی متوجه نیم کتی شد اروم سمتش رفت تا کمی که نزدیک تر شد متوجه شد کسی روش نشسته خواست از کنارش رد بشه که..