جنی سرشو کج کرد تا راحت تر کارشو انجام بده
+شوگا دستاشو دور کمر جنی حلقه کردم و اونو بیشتر به خودش فشرد
جنی چشماشو بسته بود و لذت میبرد
شوگا جنی رو هل داد روی تخت
+ هودیشو از تنش در آورد
پشت بندش هودی جنی رو هم در آورد
نوازش وار دستشو از روی گردن و ترقوه هاش تا نوک سینش میکشید
+بیب سوتین مشکی خیلی بهت میاد ولی وقتی نباشه خیلی قشنگ تره و خنده شیطونی کرد*
-خنده کیوتی کرد و لب زد : خب میتونی درش بیاری..!
+هوم میدونم که میتونم
و دستشو انداخت پشت کمرش و بند سوتینشو درآورد
+هوم بهتر شد
سرشو روی سینه جنی گذاشت
چشماشو بست و با دستش دست جنی رو روی سر خودش گذاشت
جنی شروع به نوازش کردن موهای شوگا کرد
بعد از چند دقیقه شوگا بلند شد و روی جنی خیمه زد
عضوشو به جنی مالید و لباس جنی رو پایین کشید
لباس خودش هم در آورد و عضوشو یک ضرب وارد جنی کرد و با بیشترین سرعتی که میتونست شروع به عقب جلو کردن خودش کرد
جنی ملافه رو چنگ میزد و جیغ های بلندی میکشید
-اه..ش..شوگا...اه..آروم..تر
+امشب رحمی..آه..در کار نیس بیب
و محکم تر خودشو به جنی کوبید
سیلی ای روی سینه های جنی زد و با فاصله کمی از هم به اوج رسیدن و خودشو توی جنی خالی کرد
نفس نفس زنان کنار جنی دراز کشید
قطره های عرق از سر و صورت هر دو سرازیر میشد
بعد از چند دقیقه که با سکوت گذشته بود
شوگا به سمت حموم رفت و و دوش آب رو باز کرد
به جنی کمک کرد تا بلند بشه و باهم حموم کردن
شوگا موهای جنی رو بافت و بوسه ای روی موهاش گذاشت
هیچ کدوم خوابشون نمیومد تصمیم گرفتن برن فیلم ببینن
ساعت نزدیک دوازده شب بود اعضا طبقه بالا مشغول صحبت بودن
صدای زنگ در اومد
شوگا بلند شد و در رو باز کرد
هیه بود!
مست بود و خودشو توی بغل شوگا انداخت
شوگا تکونش داد
+هی هیه این مسخره بازیا چیه؟
-م..من
+چیزی نیس بیب
×هیه: مین ش..شوگا من تورو میخوام..لطفا منو پ..پس نزن من عاشقتم..اون دختر هرزه لیاقت مین یونگیو ن..نداره
-جنی با شنیدن اون حرف بغض کرد و دویید به سمت اتاق
شوگا بیخیال به هیه دنبال جنی دویید
جنی با گریه وسایلشو توی ساکش میچپوند
+ هی هی هی جنی داری چیکار میکنی؟
-جنی با لحن بلند و لرزون گفت: معلوم نیست!؟
اون خیلی زیباس،اون معروفه شاغله
اما من چی؟ چرا فک کردم میتونم با تو باشم؟
+ج..جنی چی داری میگی..
-خودت شنیدی
و شوگا رو هل داد و از خونه بیرون رفت شوگا خشکش زده بود و با چشمایی که تر شده بود به در خیره شده بود..
نامجون اومد پایین تا آب بخوره و شوگا رو دید
به طرفش رفت
×یون چیشده؟
جنی کجاست؟
شوگا چشم از در بر نمیداشت و قطه های اشک از روی گونش سرازیر میشدن
روی زانو هاش افتاد که نامجون و نگران کرد
×شوگا با تو ام چیشده؟
+ر..رفت
×کی رفته؟ ببینم جنی خوبه؟
+همون موقع بود که بغض شوگا شکست..
"""
جنی زیر بارون، با چشمایی که اشکشون توی بارون مشخص نبود قدم های کوتاه برمیداشت
سرش گیج میرفت، ناگهان چشماش سیاهی رفت و تاریکی مطلق...!