اینکه الان کی هستی مهم نیست . اینکه تو گذشته کی بودی مهم ...هرچه قدرم که بگذره نمیتونی گذشته رو تغییر بدی یا جبرانش کنی حتی اگر زمینو زمانم به هم بدوزی نمیتونی از کاری که کردی شونه خالی کنی اول اخر باید باهاش مواجه بشی و تقاص کاراتو پس بدی..
میگن گذشته اینده پیش روی انسان پس باید ازش درس گرفت که تکرار نشه ولی چطور میشه جلوی سرنوشتی که حتی خودتم تو نوشتنش دست نداشیو بگیری فقط باید بهش عادت کنی و منتظر بمونی منتظر روزی که یکی بیاد و دستتو بگیره و از این باتلاقی که لحظه به لحظه داره بیشتر تو خودش میکشونت نجاتت بده کسی که تو اوج تاریکی و غربتت بیاد روشنایی و دوستی رو نشونت بده....بعد از یک ساعت منتظر بودن فردی پیج کرد که تا چند دقیقه دیگه هواپیمای مبدا امریکا در فرودگاه بین المللی سئول فرود میاد
ویل با شنیدن این خبر رفت و منتظر فرد مورد نظرش شد بعد از تقریبا سی دقیقه فرد مورد نظرشو پیدا کرد مثل همیشه بود و حتی گذر زمان تغییری توی جذابیت اربابش ایجاد نکرده بود
یک پیراهن مشکی تنگ پوشیده بود که به طور واضح عضلاتشونشون میداد که با یه کت طوسی سیر بلند پوشانده شده بود همراه با یک شلوارجین جذب مشکی و مثل همیشه موهای مشکیشو به بالا حالت داده بود
رئیسش همیشه این طور بود ... شیک و جذاب و پرابهت چرا دروغ این پنج سالی که کره نبود واقعا برای خدمت بهش دل تنگ شده بود
با دیدن این که چانیول داره نزدیکش میشه چند قدم نزدیکش رفت و با رسیدن بهش به نشانه احترام تعظیمی کرد
-خوش اومدین قربان
چانیول سری تکون داد و دستشو رو یکی از شونه های پهن و محکم ویل گذاشت نگاه گذرایی بهش انداخت اون مثل همیشه تیپ مخصوص یک محافظ زده بود و تواین پنج سال تغییری نکرده بود ویلیام یه دوست قدیمی براش بود البته اون رئیس محافظاش و یکی از ماهرترین افراد گروهش بود
نگاهی اطراف انداخت انتظاری هم نداشت که کسی جز ویلیام به استقبالش بیاد
ویل که انگار ذهن رئیسشو خونده باشه گفت:
-جناب سهون گفتن میرن لیستی از کار هایی که تو این پنج سال انجام دادیمو براتون فراهم کنن و همراه بقیه در عمارت ملاقاتتون میکنن
چانیول هومی کرد وتک چمدونی که همراهش بودو به ویل داد و به سمت خروجی حرکت کرد و ویلیام پشت سرش حرکت میکرد
به بیرون فرودگاه که رسید چند دقیقه ایستاد به روی خودش
نمیاورد ولی دل تنگ بود...دل تنگ کشوری که پنج سال به اجبار ازش دور بود بعد از چند دقیقه به سمت ماشینی که براش اماده شده بود حرکت کرد .
محافظانی که در اون اطراف ایستاده بودن با دیدن چانیول تعظیمی کردن . ویل در ماشینو برای چانیول باز کرد و بعد از این که مطمعن شد سوار شده درو بست و بعد رفت و چمدون داخل صندوق عقب ماشین گذاشت
بعد از نگاهی به اطراف به محافظا دستور داد که برن سوار ماشین هاشون بشن و حواسشونو جمع کنن و بعد رفت و کنارراننده نشست
-قربان به دیدار پدرتون میرید یا به عمارت میرین؟
چانیول خشک جواب داد
-برو به عمارتم اگر یکم دیرتر پیش اون سگ پیر برم نمیمیره
YOU ARE READING
Fearless
FanfictionName: #Fearless Couple: #Chanbaek #Kaisoo #Sulay #Hunhan #Xiuchen Genre: #Smut #Romance #Political #Mysterious #Sadend Writer: #Hamin Teaser: بکهیون، دزد مرموزی که توسط شریک سابقش دعوت میشه تا آخرین دزدی رو با هم انجام بدن اما بعد از انجام کار متو...