همونطور که رو مبل نشسته بود و مینهو بغل کرده بود زمزمه کرد
-ممنون بک...فکر نمیکردم برای نجاتمون بیای
بک که به دیوار تکیه داده یود به مایا نگاه کرد
-متاسفم ...اونجوری باهات حرف زدم
-این اخرین خواسته تمین بود
مایا با این حرف بک شکه شده بهش نگاه کرد و همونطور که لباش میلرزید زمزمه کرد
-مینهویا برو اتاقت و لباساتو عوض کن ...برو پسرم
و بوسه ای به سرش زد و مینهو رو زمین گذاشت
با رفتن مینهو دستاشو رو دهنش گذاشت و بی صدا گریست
بک با دیدن این حالت مایا سرشو پایین انداخت و زمزمه کرد
-اون بیشتر از هر چیزی عاشق تو و مینهو بود
مایا سعی کرد خودشو کنترل کنه
-اون کشتش؟همون مردی که رئیس این حرومزاده ها بود؟؟
بک بدون حرفی سرشو تکون داد
مایا نفس عمیقی کشید و صورت خیس شده از اشکشو پاک کرد
-درد کشید؟؟؟
نگاه بک بالا اومد...باید چی میگفت اینکه با یه کارد نیم متری زجر کشش کردن و نتونست کوچک ترین کاری براش بکنه؟!!!
نفسی گرفت و زمزمه کرد
-نمیدونم..پیشش نبودم
مایا چند بار پشت هم سرشو تکون داد و دوباره اشکاش جاری شد
بک تکیه شو از دیوار گرفت
-پاشو اماده شو از اینجا میریم...بعد از خارج شدن از خونه تمین به سمت رودخانه هان حرکت کرد و روبه رودخانه ماشینو پارک کرده بود و ابو نگاه میکرد
همون طور که سیگار گدلنش گوشه لب بود روشنش کرد اما به محض این که اولین کامو گرفت گوشیش زنگ خورد با دیدن اسم اشنا فورا وصلش کرد
-سلام جناب نخست وزیر
-چی شد؟
-عام بله.. همون طور که گفتم اون ویدیو پاک شد و...
مرد حرف یسونگو قطع کرد و ادامه داد
-اونو میدونم فلش چی شد پیداش کردی؟؟
یسونگ نفسی گرفت
-نه هنوز اما بهتون اطمینان میدم که فورا براتون پیداش کنم
مرد نفس صداداری کشید
-بهتره همین طور باشه چون اطلاعات داخل اون یواس بی ارتباط مستقیم با قدرت و جایگاه من داره و البته زندگی تو
-متوجهم جناب نخست ویز
-خوبه..راستی یه مدت سمت هتل پیدات نشه شنیدم بهش مشکوک شدن میدونی که همه از اینکه جز افراد منی اطلاع دارن
-چشم..نگران نب....
حرف یسونگ با شنیدن صدای بوق مکرر نصفه موند
همون طور که شقیقشو ماساژ میداد با جنی تماس گرفت و بعد وصل شدن تماس بدو اتلاف وقتی حرفشو زد
-یه مدت اون اجساد رو تو هتل مخفی کن تا خبرت کنم
بعد اتمام حرفش تلفن قطع کرد و روی صندلی کناریش انداخت شیشه ماشینو پایین داد و ادامه سیگارشو کشید
تنها صدایی که تو اون تایم شنیده میشد فقط صدای اب بود که میتونست کمی ارامش به مغزش جذب کنه اما طولی نکشید که صدای زنگ موبایلش سکوت شکست و باعث شد یسونگ لعنتی نسار تماسگیرنده کنه با دیدن اسم جک تماسو وصل کرد
-کار تموم کردین؟؟
که صدای اشنایی نظرشو جلب کرد
-اره کار اون دوتا بی مصرفو تموم کرد حالا نوبت توعه
یسونگ خنده ای کرد
-خوبه واقعا ازت خوشم اومده پسر نظرت چیه باهم همکارشیم هوم؟؟؟
و در سمت دیگه بک پوزخندی زد و سمت جسد جک حرکت کردو اون قفل شکنو چرخوند و از داخل شکمش دراور و زمزمه کرد
-میدونی الان چی دستمه؟تیکه ای از گوشت و دل و روده این بیخاصیت ...به صرف کباب کردنشون دعوتت میکنم
-واو..جدی میگم خیلی ازت خوشم اومده پسر
که بک زمزمه کرد
-قراره بیشترم خوشت بیاد
و تماس قطع کرد
بعد قطع تماس یسونگ بی هدف و بلند خندیدو در نهایت گوشیو به صندلی کنارش پرت کرد و روی فرمون کبوند و فریاد زد
-احمقا...احمقاا.. بی عرضه ها
YOU ARE READING
Fearless
FanfictionName: #Fearless Couple: #Chanbaek #Kaisoo #Sulay #Hunhan #Xiuchen Genre: #Smut #Romance #Political #Mysterious #Sadend Writer: #Hamin Teaser: بکهیون، دزد مرموزی که توسط شریک سابقش دعوت میشه تا آخرین دزدی رو با هم انجام بدن اما بعد از انجام کار متو...