همه جارو اتش گرفته بود و حرارت زیادش مانع راحت نفس کشیدن میشد
پارکت اون عمارت مجهز و بزرگ از خون به رنگ قرمز در اومده بود و جنازه افراد داخل عمارت میون رنگ قرمز خودنمایی میکرد
تنها فردی که هنوز زنده بود و نفس میکشید مرد بزرگ سالی بود که از سر و روش خون چکه میکرد و با ترس به دو پسر جوون روبه روش که ماسک سیاه رنگی زده بودن، خیره بود که یکیش قد بلند تری نسبت به اون یکی داشت و موهای تیره تری داشت و دیگری موهای روشنی به روشنیه یخ داشت و قد کوتاه تری داشت
مرد به خاطر میله فلزی که داخل پاش رفته بود و از ران پاش گذشته بود و داخل پارکت شده بود توانایی کوچکترین حرکتی رو نداشت
پسر قد کوتاه نزدیکش رفت و رو زانوش نشست و فک مرد بزرگ سال به دست گرفت و فشار و صورتشو رو به رو صورت خودش قرار داد و با چشمای پرخشم و وحشی بهش خیره شد
-منو به خاطر بسپر...
مطمعن باش تا ته جهنمم بری خودم میام سراغت و بد تر از الان تیکه تیکت میکنم
مرد با وحشت به چشماش خیره بود و توی اون جهنم اتش خون توی رگ هاش یخ زده بود
بک تقریبا به دو نفر قبلی هم همین حرفو زده بود و ری اکشنی مشابه دریافت کرده بود
فک مرد مقابلشو با ضرب رها کرد و همراه فرد قد بلند از اون عمارت درحال سوخت بیرون زد و به زجه زدنای افرادی که داخل عمارت زنده زنده میسوختن اهمیتی ندادنبا رسیدن به ماشین سوارش شدن و ماسکشونو دراوردن سهون ماشینو روشن کرد و زیر چشمی نگاهی به بک انداخت
-خوبی؟
بک سری تکون داد
-چانیول جدیدا خیلی مشکوک شده بهمون..
بک سرشو به پشتی صندلیش تکیه داد
-اون روز که با هم این برنامه رو میریختیم با اینجاشم فکر کردیم هوم...فلش بک
یک دو ماه قبلدو هفته از زمانی که گچ پاشو باز کرده بود میگذشت و دیگه بدون کمک کسی راه میرفت اما هنوز کمی میلنگید
بدنش خشک شده بود و این مانع بزرگی برای انجام کاراش بود برای همین از یه هفته پیش با اجازه چان به باشگاه اختصاصی چانیول که داخل عمارت قرار داشت میرفت و بیشتر زمانشو صرف ورزش میکردهمون طور که داشت به کیسه بوکس ضربه میزد متوجه وارد شدن فردی به داخل باشگاه شد ولی توجهی نکرد و به ضربه زدن ادامه داد و بعد چند ضربی پِیاپی ضربه اخر به حدی محکم زد که کیسه بوکس تا نزدیکی سقف رفت و برگشت
کل بدنش با عرق خیس شده بود و لباسش به تنش چسبیده بود
همون طور که دستکش های بوکسشو درمیاورد صدای دس زدن فردیو شنید
-خسته نباشی
بک به سمت سهون چرخید و حوله ای که به سمتش گرفته بودو ازش گرفت و صورت و گردنشو خشک کرد و زمزمه کرد
-ممنون...
و رفت و روی صندلی کنار دیوار نشست
سهون بطری اب برداشت و پشتش حرکت کرد و کنارش نشست و بطری ابو سمت بک گرفت
بک نگاهی به سهون انداخت و بطریو ازش گرفت و درشو بار کرد
-فکراتو کردی؟؟
سهون سری تکون داد و نگاه بکهیون روش نشست و در سکوت نگاهش کرد
YOU ARE READING
Fearless
FanfictionName: #Fearless Couple: #Chanbaek #Kaisoo #Sulay #Hunhan #Xiuchen Genre: #Smut #Romance #Political #Mysterious #Sadend Writer: #Hamin Teaser: بکهیون، دزد مرموزی که توسط شریک سابقش دعوت میشه تا آخرین دزدی رو با هم انجام بدن اما بعد از انجام کار متو...