با برخورد نور خورشید به صورتش اروم چشماشو باز کرد ...خواست دستشو جلو چشماش بیاره تا جلوی برخورد نور به چشماشو بگیره ، اما دستاش به حدی سِر بودن که توان تکون دادنشو نداشت
با عادت کردن چشماش به اطراف، خسته ولی کمی خودشو بالا کشید و نصفه نیمه نشست و تونست به بالشت پشتش تکیه کنه کل بدنش بی حس و سِر بود و حتی نمیتونست یه جابه جایی ساده داشته باشه
با بستن چشاش تمام اتفاقات تا به اون لحظه مثل فیلم به ذهنش تله پاتی کردن
زجه زدنای لوهان، حرفای لی و در اخر تاریکی
نفس عمیقی کشید و نگاهشو به اطراف معطوف کرد که صدای باز شدن در توجهشو جلب کرد و سرشو سمت در چرخوند که با سوهو مواجه شد
سوهو با دیدن بک متعجبانه نگاهش کرد
-بالاخره بیدار شدی؟؟...فکر کردم دیگه قرار نی بیدار بشی
بک با صدای ضخیم شده زمزمه کرد
-چند وقته که بیهوشم؟؟؟
-تقریبا یه هفته ای میشه...بدنت بی حسه نه؟؟
بک سری تکون دادسوهو سمتش قدم برداشت و بعد از چک کردن علائم حیاتیش شروع به ماساژ دادن دستای بک کرد که با این حرکت بک کمی جا خورد خواست دستشو بکشه اما در اون لحظه زورش به سوهو نمیرسید
-نیاز به این کار نیست
سوهو همون طور که کارشو ادامه میداد زمزمه کرد
-بک من یه دکترم این بخشی از کارمه
بک همونطور که سرشو به تاج تخت تکیه داده بود سوالی که یهویی اومده بود تو ذهنشو به زبون اورد
-چرا وارد این باند شدی؟
فشار دست سوهو کم شد حقیقتا از این سوال بک جا خورده بود
دقایقی تو سکوت سپری شد که سوهو سکوت شکست
-وقتی به دنیا اومدم مادرم از دنیا رفت و کنار پدرم بزرگ شدم وقتی 16سالم بود پدرمو به خاطر بدهکاریاش انداختن زندان تو همون بین از طریق سهون با چان آشنا شدم و چان کمکم کرد ادامه تحصیل بدم و پزشکی قبول شدم و حالام اینجام-چه بلایی سر پدرت اومد؟؟
سوهو سرشو بالا گرفت و به چشمای خالی از هر احساس پسر روبه روش خیره شد
-تو زندان که بود زیاد اذیتش میکردن و در اخر بهش تجاوز شد بعد یه مدت نتونست تحمل کنه و خودشکی کرد...
بک نگاهشو از چشمای غم انگیز سوهو گرفت
-متاسفم
سوهو نفس عمیقی کشید و لبخند نصفه نیمه ای زد
– مشکلی نیست بک ...گذشته باید تو گذشته بمونه نباید برای چیزی که نمیتونی دیگه تغییرش بدی غم و غصه بخوری
بک سری تکون داد
-حالا من ازت سوال بپرسم؟
بک به سوهو نگاه کرد و سری تکون داد
-تو خیلی ماهری... نمیخوام راجب گذشتت یا اینکه تو واقعا کی هستی بپرسم ولی تاحالا از مهارتت برای کشتن ادما استفاده کردی؟؟؟
بک بدون مکث و عادی جواب داد
-اره...
و نگاهشو از سوهو گرفت
-ادمای زیادیو کشتم
-تاحالا کشتنشون باعث نشده عذاب وجدان بگیری؟؟
بک مکثی کرد و قاطع جواب داد
-نه
و دوباره با چشمای خالی از هر حسی به سوهو نگاه کرد
جوابی که بک داد دروغ محض بود هر روز و هر شب عذاب وجدان داشتهنوزم گاهی اوقات کابوس مرگ اون سه دختر بچه رو میدید کابوس افراد بیگناهی که به فجیح ترین شکل ممکن کشته بود کابوس سرزنش مادر و پدرشو میدید...
گاهی اوقات فکر میکرد اگرمخالفت میکرد با نفس خودش و همه عوامل دخالتگر میتونست جلوی همه اون کشتار هارو بگیره ولی اون خواست خودش بودخواست خودش بود که به فردی بی رحم و خونریز تبدیل بشه دقیقا برعکس چیزی که مادر و پدرش ازش انتظار داشتن
ولی همین الانش هم برای پشیمونی دیربود چون افرادی که کشته شده بودن دیگه زنده نمی شدندتقریبا یه هفته ای از اون تیراندازی میگذشت ولی هنوز نتونسته بودن که مسئول اون کارو پیدا کنن
در ماهر بودن افرادش شکی نداشت اما طرف حسابش ماهرتر از اون چیزی بود که فکرشو میکرد چون تونسته از دست افراد پارک چانیول فرار کنه!!چانیول از افراد زیرک که دوس داشتن عروسک خیمه شب بازی هاشونو نمایش بدن خوشش میومد اما الان بی شک زمان بازی کردن نداشت... نه زمانشو داشت نه حوصلشو...
تو این یه مدت بک مدام بیهوش بود و سهون طبق روال کاراشو انجام میداد و خودشو مشغول میکرد اما مثل همیشش نبود در واقع هیچ کس مثل قبلش نبود...
ماگ قهوشو بالا اورد و کمی ازش نوشید که صدای در توجهشو جلب کرد و ویل داخل چهارچوب در دید
ویل تعظیمی کرد و چند قدم برداشت و به میز چان نزدیک تر شد
-چی شده؟
-همون مرد، از بخش مرکزی پلیس گانگنام اومده
چان اخمی کرد و سری تکون داد
-راهنماییش کن داخلبا امسال 10امین سالی بودی که کنارش نبود
10امین سالی بود که ناپدید شده بود و 10امین سالی بود که دنبالش میگشتهیچ موقع فکر نمیکرد ده سال پیش ماموریت ناپدید شدن دوست پسر سابقشو بهش بدن
تنها چیزی که از تهیونگ میدونست این بود که قبلا عضو یه باندی بوده اما هیچ وقت نتونست بیشتر از این پیشروی داشته باشه طوری که از اسم باند هم اطلاعی نداشت...بعد از گذشت پنج سال تلاش و تحقیق های شبانه ریزیش به نقطه ای رسیده بود که شاید به نظر مرتفع بود اما تاریکیش ارزش صعودشو پایین میاورد....اون نقطه تمام سوالاشو به باند انسالید وصل کرده بود
چیزی راجب باند آنسالید نمیدونست اما به طور عجیبی ارتباطی با پارک چانیول پسر پارک بزرگ در صنعت تجارت داشت
ولی نمیدونست پارک چه ربطی به اون باند خلاف کار داره و هیچ مدرک یا حتی ردی درباره ارتباط باند خلاف کاری که تهیونگ با پارک چانیول توش فعالیت میکرد نتونسته بود پیدا کنه5سال پیش تصمیم گرفت که با پارک چانیول ملاقات کنه که چانیول به امریکا رفت و 5سال تو امریکا زندگی کرد و جیمین نتونست تا به اون موقع فرصت ملاقات با چانیولو پیدا کنه
ولی الان اونجا بود.. درست جلوی عمارت بزرگ پارک چانیول و منتظر دیدن پارک بزرگ...
YOU ARE READING
Fearless
FanfictionName: #Fearless Couple: #Chanbaek #Kaisoo #Sulay #Hunhan #Xiuchen Genre: #Smut #Romance #Political #Mysterious #Sadend Writer: #Hamin Teaser: بکهیون، دزد مرموزی که توسط شریک سابقش دعوت میشه تا آخرین دزدی رو با هم انجام بدن اما بعد از انجام کار متو...