از پله ها پایین اومد که چشمش به سهون افتاد که سرشو داخل گردن لوهان خم کرده بود و لوهانم در حال ریز خندیدن بود
پوفی کشید... نمیدونست چرا دقیقا زمانی که به صد درصد توجه لوهان برای اتفاقات پیش اومده نیاز داره اون باید عاشق بشه؟!!
البته از طرفی هم خوشحال بود که حال لوهان اره روز به روز بهتر میشه
دستی رو شقیقش کشید و فشار داد
-لوهانننننن...
لو در درحال غش کردن از خنده بود نگاهی به بک بی حوصله انداخت
-اون اطلاعات فاکیو برام پیداکردی؟؟
که لوهان مثل ادم هایی که برق گرفتش و گندی زدن از جاش پرید و به سمت اتاق مورد نظرش دوید که باعث شد بک پوفی بکشه و نگاهی به سهون که داشت پوکر نگاهش میکرد انداخت
-چیه؟؟
و سمت اتاقی که لوهان رفت بود قدم برداشت
و با رسیدن به اتاق لوهانو دید که ماتو مبهوت به مانیتور نگاه میکنه
سمتش اومد
-چت شده؟؟
لوهان همونطور که به مانیتور خیره بود زمزمه کرد
-این تو نیستی؟؟؟
بک به مانیتور نگاه کرد با عکس خودش مواجه شد
و به دنبالش متنی که زیرش بودو خوند
کامل و بی نقص بود....
موبه مو همه چیزو راجبش گفته بودن
-اینا...واقعیت داره؟؟
بک نگاهشو به لوهان که کمی ترس داخلش بود داد و نگاهشو ازش گرفت
-کاری که ازت خواستمو انجام بده
و برگشت که بره که با چانیول مواجه شد
چند ثانیه بی حرف به هم خیره بودن که بک اون اتصالو قطع کرد و خواست از اتاق خارجشه که چان دستشو گرفت و مانعش شد
-توضیح بده
بک ته خندی زد و به چان نگاه کرد
-دقیقا چیو توضیح بدم؟؟
چان ولش کرد و رفت روی صندلی کنار لوهان نشست
-من یه تروریست بین المللی وارد باندم کردم؟؟
بک نگاهشو به زمین دوخت و زمزمه کرد
-من تروریست نیستم....
که چان با تحکم گفت
-پس توضیح بده!!!
و در اون بین سهون جلوی در ایستاده بود و فقط نگاه میکرد...هضم این موضوع براش کمی سخت بود
بک پوفی کشید
و به میز پشت سرش تکیه داد بعد چند دقیقه سکوت اروم زمزمه کرد
-مادر و پدرم هر دو دانشمند بودن ..به سیاست کاری نداشتن و هدفشون کمک به مردم بود اما این به اون معنی نبود که سیاستم کاری باهاشون نداشته باشه...
اونا..یه داروی جدید ساخته بودن که با استفاده درست ازش میشد تقریبا 70 درصد از بیماری هارو درمان کرد اما استفاده زیادش باعث میشد مرگ دردناکی داشته باشی....
نفس عمیقی کشید وادامه داد
-وقتی دولت اینو فهمید خواست برای منافع خودشون ازش سواستفاده کنن اما مادر و پدرم به شدت مخالف این موضوع بودن و همین باعث شد اونارو از سر راهشون بردارن..پدر و مادرمو کشتن و خونه رو به اتش کشیدن
اما یکی از محافظین جونمو نجات داد ومن پیشش بزرگ شدم در همون بینم ورزشای رزمیو یادگرفتم
وقتی 18 سالم شد تونستم وارد نیروهای ویژه بشم و چون سن کمی داشتم توجه همه رو جلب میکردم همونجوری تونستم توجه وزیر دفاع امریکام جلب کنم و همین باعث شد بتونم وارد سی آی ای بشم
اخرین ماموریتم 8 سال پیش بود سیا با موسا قرار داد بسته بود تا عضو ارشد فلسطین که قرار بود با چند تا از وزرای مصری ملاقات داشته باشه رو ترور کنه و اونا منو برای انجام این کار انتخاب کردن
قرار بود فقط اون کشته بشه ولی اون عوضی زن و بچه هاشو طعمه کرد....سه تا بچه و مادرشون...
موهاشو به هم زد
-بعد اون قضیه سیا از رده کنارم گذاشت و تهدیدم کرد و منو به یه تروریست تبدیل کرد...
بعد از تموم شدن حرفش دوباره اتاق درون سکوت رفت که بعد چند دقیقه چان سکوت رو شکست
-معاون رئیس جمهور و وزیر دفاع رو چرا کشتی
بک سرشو بالا اورد و به چان نگاه کرد
-انتقام...
YOU ARE READING
Fearless
FanfictionName: #Fearless Couple: #Chanbaek #Kaisoo #Sulay #Hunhan #Xiuchen Genre: #Smut #Romance #Political #Mysterious #Sadend Writer: #Hamin Teaser: بکهیون، دزد مرموزی که توسط شریک سابقش دعوت میشه تا آخرین دزدی رو با هم انجام بدن اما بعد از انجام کار متو...