Chapter 13

85 20 0
                                    

ساعت21:00
فرودگاه سئول

ون مشکی رنگ روبه روی ورودی  فرودگاه قرار گرفت و به دنبال اون یسونگ اول از همه پیاده شد و به بک کمک  کرد که  پیاده بشه  یه شلوار جین اسپرت همرا با یه تیشرت سفید رنگ که روش یه کت چرم پوشیده بود و موهاش روبه بالا حالت داده شده بود که جذاب ترش کرده بود و بعد به ترتیب  جنی و فرانک هم  پیاده شدن
یسونگ عصای بک از صندوق عقب بیرون اورد و به  سمتش گرفت وبک با حرص از دستش کشید که یسونگ پوزخندی زد
-هنوزم جسوری!..
و دست راست بک گرفت  شروع به حرکت کرد . بک  چشمی چرخوند و اروم همراهش حرکت کرد  و جنی و فرانک هم چند  قدم عقب تر دنبالشون حرکت کردن
با هرقدم که پای اسیب دیدش به زمین میخورد  درد بند بند  وجودشو میگرفت  اما تنها چیزی که اعصابشو خورد کرده بود این بود که این وضعیت فاکیو چجوری برای چانیول توضیح بده...
با وارد شدن به فرودگاه یسونگ مجبورا به خاطر کند راه  رفتن بک حرکتشو اروم تر کرد و دم گوش بک زمزمه کرد
-پدربزرگ..نمیشه یکم سریع تر راه بیای؟؟ چون نباید اینقدر درد  داشته باشی
در همون لحظه دختری با موهای کوتاه و مشکی که  کوله  مشکی دستش بود به شونه یسونگ برخورد کرد و قبل از  چرخیدن یسونگ  کلیدی دست بک گذاشت و به راه خودش ادامه داد
یسونگ بعد اینکه چرخید و زن دید به فرانک اشاره کرد
-دنبالش برو
و با رفتن فرانک به راه خودش ادامه داد و به بک که چد قدم ازش جلو تر بود رسید و  دستشو گرفت
-بیا اینم کلید
یسونگ ته خندی زد
-تو شعبده بازی نه؟؟
بک لبخند مسخره ای زد که بلا فاصله محو شد
-ممنون...بگیرش
-نه فکر نکنم..این جزئی از  معامله نیست
-اره هست ...تو یو اس بیو میگری منم میرم
یونگ سعی میکنه طبیعی بخنده
-نه نه..میدونی چون بهت اعتماد ندارم..حاله دیگه روشتو میدونم  همه دوستات از اومدن ما به این فرودگاه خبر داشتن کی میدونه چه سوپرایز کثیفی پشت اون قفسه باشه پس اگه اشکالی نداره من  این کلیدو نمیگیرم چون تو باید بازش کنی
که بک نگاهی بهش انداخت و یسونگ هم متقابل نگاهش کرد
-برو به جهنم
که  بک چند قدم جلو تر اومد و یسونگ سر جاش ایستاد
-واقعا؟؟ببخشید افسر؟
بک سر جاش برگشت و به یسونگ نگاه کرد
-داری چی کار میکنی؟؟
-افسر
بک  پوزخندی زد
-نکن
و در همون بین افسر فرودگاه سمت یسونگ برگشت و چند قدم بهش نزدیک شد
-میتونم کمکتون کنم؟
-امم
نگاهی به بک انداخت
-عزیزم.؟
نگاه افسر بین بک و یسونگ در چرخش بود و یسونگ همچنان به قیافه مظطرب بکهیون نگاه میکرد که در نهایت بک با صدای خیلی ارومی زمزمه کرد
-خیله خب باشه ..من انجامش میدم
ویسونگ لبخند پیروزمندانه ای زد و به افسر نگاه کرد
-ببخشید یه کیف بدون صاحاب اونجاست
با انگشت اشارش به محلی اشاره کرد
-پایین پله ها..نمیدونستم به کی گزارش بدم
-ممنون اقا
و افسر به همون مکانی که یسونگ گفته بود رفت
-خواهش میکنم
به بک نزدیک شد
-کارت خوب بود بریم

Fearless Where stories live. Discover now