Chapter 20

81 18 0
                                    

5سال پیش تصمیم گرفت که با پارک چانیول ملاقات کنه که چانیول به امریکا رفت و 5سال تو امریکا زندگی کرد و جیمین نتونست تا به اون موقع فرصت ملاقات با چانیولو پیدا کنه
ولی الان اونجا بود.. درست جلوی عمارت بزرگ پارک چانیول و منتظر دیدن پارک بزرگ...
تو همون دقایق کم تمام خدمتکارای زن جذب، جذابیت مردی که موهایی به رنگ سیلور داشت و تیپی کاملا تیره همراه کت بلندی که به تن داشت، شدن

بعد از گذشت دقایقی با دیدن ویلیام که به سمتش میاد صاف ایستادو منتظر نگاهش کرد ویل سری خم کرد -ایشون منتظرتونن جیمین سری تکون داد و پشت ویلیام به سمت داخل عمارت حرکت کرد از حیاط روبه رو عمارت گذشتن و وارد خانه مجلل و با شکوه چانیول شدن هر کسی جای ج...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

بعد از گذشت دقایقی با دیدن ویلیام که به سمتش میاد صاف ایستادو منتظر نگاهش کرد
ویل سری خم کرد
-ایشون منتظرتونن
جیمین سری تکون داد و پشت ویلیام به سمت داخل عمارت حرکت کرد
از حیاط روبه رو عمارت گذشتن و وارد خانه مجلل و با شکوه چانیول شدن
هر کسی جای جیمین بود مات و مبهوت به اطراف نگاه میکرد اما جیمین وقت و زمان برای تلف کردن صرف دید چهارتا دیوار و سنگ نداشت دنبال چیزی با ارزش تر و مهم تر بود
با رسیدن به اتاق کار چانیول ویلیام دری زد و کنار رفت و جیمین چند قدم نزدیک تر اومد
چانیول نگاه گذرایی به پلیس روبه روش انداخت و از پشت میزش بلند شد و دستاشو تو جیبش گذاشت
جیمین سری خم کرد
-روز بخیر...ببخشید وقتتونو میگیرم من...
-بله میشناسمتون افسر پارک..
چان رفت و روی صندلی راحتی تک نفره نشست
-بنشینید
جیمین سری به معنای تشکر خم کرد و رفت و روی راحتی دونفره کنار صندلی چان نشست
چان به پشت صندلی تکیه داد
-نوشیدنی؟؟
-نه ممنون زیاد وقتتونو نمیگیرم
-خب... چی شمارو به این خونه کشونده
جیمین عکس 10سال پیش تهیونگ روی میز گذاشت
- این ادمو میشناسید
چانیول عکس از روی میز برداشت و اخمی ناشی از تمرکز کرد
-همچین فردیو به یاد ندارم
جیمین دستاشو نامحسوس مشت کرد و چان روبه ویل ادامه داد
-سهونو بیار اینجا
-بله قربان
بعد رفتن ویل، چان عکس رو میز گذاشت
-چرا دنبال این فرد تو عمارت من میگردین؟
جیمین نگاهی به چهره خالی از هر حس چانیول انداخت
-طبق اطلاعاتی که دارم یه مدت با شما در ارتباط بوده ولی به صورت نامعلومی مفقود شده....
که حرفش با صدای در قطع شد و توجهش به سمت در جلب شد و با فرد قد بلند و چهار شونه ای روبه رو شد
سهون چند قدم نزدیک اومد
-منو صدا کردی؟
چانیول نیم نگاهی به سهون انداخت و به عکس اشاره کرد
-این پسرو میشناسی؟؟
سهون به میز نزدیک شد و عکس از روی میز برداشت و نگاهش کردی و بعد کمی مکث با همون حالت خنثیی که دا‌شت زمزمه کرد
-نه تا به حال این پسرو ندیدم
و عکس و روی میز روبا رو جیمین گذاشت
جیمین اخمی کرد و عکس برداشت د از جاش بلند شد
-ممنون بابت زمانی که به من دادین
چانیول سری تکون داد و جیمین به سمت خروجی حرکت کرد اما چند قدم مونده تا از اتاق خارج بشه ایستاد دو به سمت چانیول چرخید
-تابه حال اسم انسالید به گوشتون خورده ؟؟
سهون از این سوال کاملا شوکه شده بود ولی در حالت صورتش تغییری به وجود نیومد
چان با همون حالت خونسردانه ادامه داد
-تا به حال نشنیدم...
جیمین لبخندی زد
-روز بخیر..
و به سمت خروجی عمارت رفت و ازش خارج شد و در حین رفتن به سمت ماشینش زیر لب زمزمه کرد
-پارک چانیول.... نمیتونی منو دور بزنی انسالید !!!!

با رفتن جیمین همونطور که شقیقشو ماساژ میداد خطاب به سهون که لب پنجره بود و رفتن جیمینو نگاه میکرد ، زمزمه کرد
-خودش بود؟؟
سهون سری تکون داد
-اره خودش بود... پارک جیمین...

با سستی تیکه شو به تاج تخت داد و پاشو به ارومی دراز کرد
پاش سر شده بود و با هر تکون درد میگرفت اما اهمیتی براش نداشت یعنی زمانی برای فکر کردن بهش نداشت
فکرش دور لوهان میچرخید اینکه چجوری پیداش کنه اینکه بعد پیدا کردن لی چه بلایی سرش بیاره....
اما الان... مجبور به بیکاری بود به یه استراحت فاکی اجباری لعنتی به پای گچ گرفتش داد و سرشو به تاج تخت کبوند که در این بین صدای در توجهشو جلب کرد
-بیا داخل...
بکهیون با صدایی که حتی به خودش زحمت صاف کردنشو نداده بود زمزمه کرد
در به ارومی باز شد و بکهیون تونست سینی فلزی که دست سوهو بود رو ببینه این پسر برای بکهیون زیادی عجیب بود..شاید به خاطر متفاوت بودنش  توجه بکهیونو به خودش جلب کرده بود
سوهو به خاطر پر بودن دستاش با پاشنه ی پاش درو هل داد که بسته شه...
سوهو با لبخندی که انگار جزئی از صورتش بود رو به بکهیون کرد
-هی امروز حالت چطوره پسر؟؟
از نظر بکهیون این سوال مزخرف ترین سوالیه که میتونه تو ادبیات هر کشوری وجود داشته باشه و یه جواب مزخرف ترم داره...
-خوبم
این یه تظاهر بود... بکهیون از دلسوزی دیگران نسبت به خودت تنفر داشت
همیشه خودشو بدون درد و مشکلی، محکم نشون میداد و سوهو از این موضوع کاملا اگاه بود  تو این مدت کم و بیش بکهیونو شناخته بود و سری از تاسف تکون داد و سینیه فلزی روی عسلی کنار تخت گذاشت...
-خب بالاخره قراره از دست این گچ خلاص شی...این برات خوشحال کننده نیست؟؟؟
بکهیون بیتفاوت نگاهی به پاش انداخت
-بیشتر دلم میخواد با اون تیغه زره زره سر کسی که باعث شد این بلا سرم بیاد ببرم با خونش مشروب درست کنم بخورم
سوهو از جدیت حرف بکهیون خون تو رگاش یخ زد و ترجیح داد حرفی نزنه و شروع به بریدن گچ پای بک کرد
بک به اره برقی که در دست سوهو بود و ماهرانه تکونش میداد خیره شد و ناخوداگاه به گذشته کشیده شد...

مرد بیچاره ای که به صندلی بسته شده بود و از سر و روش خون میچکید با لحجه انگلیسی غلیظی خطاب به فرد سیاه پوش روبه روش التماس میکرد
-خوا... خواهش میکنم... من... من چیزی نمیدونم...
مرد درشت هیکل سری تکون داد
-این ساکت موندن به ضرر خودت
و در همون لحظه در فلزی باز شد و مرد درشت هیکلی زنی رو کشون کشون به داخل پرت کرد و مرد بیچاره ای که به صندلی بسته شده بود مات مبهوت به زن خیره شد
-اون هیچی نمیدونه... ولش کنید. خواهش میکنم
فرد سیاه پوش سری تکون داد
-اون نمیدونه ولی میتونه تورو به حرف بیاره...بگیرینش
و بکهیون همراه با چند فرو دیگه زنگ زن بیچاره رفتن و محکم نگهش داشتن و به زجه زدنای زن توجهی نکردن و در همون لحظه فردی دیگه همراه اره برقی کوچیکی وارد شد
-با اون میخوای چی کار کنی لعنتییییی...
-یه بار دیگه میپرسم کی بهت درستور داده بود اطلاعات سازمانو بدزدی!!؟؟
مرد زجه زد و گریه کرد
-قسم میخورم نمیدونممممم... به من نگفتن کی این اطلاعاتو میخواد...
-مچ پاشو قطع کنید..
-نه نه التماس میکنم...
فردی که اره برقی دستش بود نزدیک شد و بدون هیچ رحمی زره زره مچ پای زن بیچاره رو بدون توجه به زجه های دردناکش برید و تنها کسی که این صحنه رو بدون داشتن هیچ حسی تماشا میکرد بکهیون بود....

با شنیدن صدای سوهو از فکر بیرون اومد و گنگ به سوهو نگاه کرد
-هی کجایی... بالای ده بار صدات کردم
-چی شده؟؟
-هیچی کچتو باز کردم از امروزشروع میکنیم تمرین که راه رفتن برات اسون شه
بک سری تکون داد و شقیقشد ماساژ داد
گذشته انسان، چیزی که به هیچ عنوان نمیشه تغییرش داد حتی اگر زمین و زمان و به هم بدوزی نمیتونی از کاری که کردی شونه خالی کنی و باید باهاش زندگی کنی تا ابد....

Fearless Where stories live. Discover now