Chapter 35

82 20 0
                                    

بک سرشو چرخوند و نگاهشو به لی که با اون لبخند رو مخ نگاهش میکرد داد
-رفتار من به تو ربطی نداره... لی!!!
با تموم شدن حرفش کای که کنارش بود خواست گارد بگیره و بک بهش خیره شد که صدای خنده لی توجهشونو جلب کرد
-اوه معذرت میخواد... تو درست میگی
بک نیم نگاهی بهش انداخت
-تا دیدار بعد بدرود بک
و همراه سوهو و افرادش از عمارت خارج شد
بک چشماشو چرخوند و چانو دید که بهش خیرس
نمیدونست چرا ولی دلش میخواست امشبم بین بازوهای مرد روبه روش بخوابه
با دیدن نیشخند چان نگاهشو ازش گرفت انگار که چان ذهنشو خونده باشه و به خاطر افکار مسخرش به تمسخر گرفته باشدش
اروم قدم برداشت و سمت لوهان که تو بغل سهون در حال لرزیدن بود رفت و دستشو رو شونه لو گذاشت
-هی اروم باش
لو زیر چشمی بکو نگاه کرد و اروم سر تکون داد و چند تا نفس عمیق کشید
بک نگاهشو به سهون داد که خشم و نفرت ازش موج میزد
قطعا اگر موقعیتش بود لی زنده از این خونه خارج نمیشد
ضربه ای به بازوی سهون زد و وقتی توجهشو جلب کرد با سرش بهش اشاره کرد که لوهان رو ببره
سهون پوفی کشید و سعی کرد ارامش خودشو حفظ کنه اروم دم گوش لوهان زمزمه کرد
-بیا بریم عزیزم.. بیا
و هر دو سمت اتاقشون حرکت کردن
با رفتن سهون و لوهان دست بک به سمتی کشیده شد که باعث شد تو بغل فردی بی افته
سرشو بالا برد و به چان نگاه کرد و اخمی کرد و کمی ازش فاصله گرفت
-چه غلطی میکنی؟
چان یه ابروشو بالا داد
-کار خاصی نمیکنم
و بکو با خودش کشید و سمت اتاقش برد و با رسیدن به  اتاقش بکو داخل اتاق فرستاد  و در اخر خودش وارد شد و درو بست و سمت کمدش رفت

نگاهی به چان انداخت که سمت کمدش میرفت
خسته بود و بدنش از خستگی و درد زیاد واقعا توان یه سکس دیگه رو نداشت

چان بعد دراوردن لباسش و تن کردن سامبرش سمت بک قدم و چند قدم مونده بهش برسه زنزمه بک رو شنید
-من خستم.. نمیتونم...
با حدث حرف بزن قدماشو تند تر کرد با کبوندن لباش رو لب های بک حرفشو قطع کرد و با هول کوچیکی که بهش داد به سمت محل مورد نظرش حرکت کرد و با رسیدن بهش بکو به در کبوند با مک عمیقی از لباش جدا شد و به بک همونطور که سرش پایین بود و نفس نفس میزن خیره بود
کمی خم شد و دم گوشش زمزمه کرد
-حموم امادس... بریم حموم کنیم.!!!
و در پشت بکو باز کرد و از کنارش حرکت کرد و داخل حموم قدم گذاشت و با دراوردن شامبرش کاملا برهنه داخل وان که با اب گرم پرشده بود رفت و بهش تکیه داد و به بک که هنوز جلوی در بود خیره شد
-منتظر چی هستی؟؟ لباساتو دربیار...
بک واکنشی نشون نداد که چان ادامه داد
-بک اگه خودت لباساتو درنیاری و من بیام.... فقط حموم نمیکنیم!!!
بعد چند ثانیه بک نفس عمیقی کشید اروم تک تک لباساشو به جز باکسرش رو جلو چشمای حریص چانیول دراورد و بدنی که از رابطه دیشب پر از مارک بودو به نمایش گذاشت و به سمت وان اومد که با حرف چان سر جاش ایستاد و بهش نگاه کرد
-اونم دربیار!
-مگه نگفتی سکس نمیکنیم؟
-منم قرار نیست باهاش سکس کنم بک.. درش بیار

Fearless Where stories live. Discover now