Chapter 16

85 20 0
                                    

آروم دستشو داخل برد که الماس رو برداره ولی بلافاصله بعد از برداشتن الماس آژیر خطر به صدا درومد و باعث شد نفس همه در سینه حبس بشه و بک فاکی زیر لب بگه...

چند لحظه شوک شده بود که صدای چان اونو به خودش اورد-از اون خراب شده بزن بیرون بکبکهیون سریع الماس داخل کولیش گذاشت و کولی انداخت رو پشتش که صدا شیومین شنید-بکهیون من فقط 30 ثانیه میتونم زمان بخرم برات و بعدش ساختمون تو حالت امنیتی میره و یه حفاظ فو...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


چند لحظه شوک شده بود که صدای چان اونو به خودش اورد
-از اون خراب شده بزن بیرون بک
بکهیون سریع الماس داخل کولیش گذاشت و کولی انداخت رو پشتش که صدا شیومین شنید
-بکهیون من فقط 30 ثانیه میتونم زمان بخرم برات و بعدش ساختمون تو حالت امنیتی میره و یه حفاظ فولادی دورشو میگیره
که بک ادامه داد
-دقیقا مثل زندون
-دقیقا

سهون و دستشو رو شونه شیو گذاشت
-به بخش پشتی موزه راهنماییش کن
-اما اونجا دیوارای بلند تری داره
-به خاطر همین امن تره

شیو پوفی کشید خوشبختانه فاصله بک تا بخش پشتی موزه چندان زیاد نبود
-خیله خب بک از راهی که میگم برو
-اوکی
-به فاصله 50 قدم مستقیم برو وقتی به دوراهی رسیدی سمت راست برو 20 قدم بعد یه در هست واردش شو از بخش پشتی موزه بزن بیرون
_باشه
بلافاصله بعد تموم شدن حرف شیو به سرعت به سمت جلو حرکت کرد
به خوبی میتونست حس کنه که استخون پاش در حال انفجار و همین درد وحشتناک مانع از حرکت سریع میشد
با رسیدن به دوراهی بدون ایستادن سمت راست رفت تقریبا بعد 20 قدم دری که شیو میگفت پیداکرد و واردش شد
بک با وارد شدن به اتاقک تاریک چراغ قوه ای که تو جیب بغل کولش بودو برداشت و روشن کرد
از پله ها پایین اومد و به سمت چپ دوید
- 12 ثانیه وقت داری
بک میتونست انتهای اون راه رو کمی نور ببینه کمی که جلو تر میره هوای خنک صبح گاهی به صورتش برخورد میکنه
اما در چند قدم آخر ضعف شدیدی سراغش میاد و سرش به شدت گیج میره و مجبور میشه بایسته و به دیوار تکیه بده
پاهاش تحمل وزنشو نداشتن
- 5 ثانیه
هر چه قدر تلاش می‌کرد نمیتونست قدمی برداره
بدنشت دیگه انرژی نداشت
چشماشو بست... اینجا دیگه آخر خط بود
صدای شیومین که در حال شمردن ثانیه ها بود میشنید اما وقتی شیو به عدد دو رسید بک به شدت کشیده شد و پاهاش از زمین کنده شد و به بیرون پرتاب شد و تو بغل فردی افتاد
و در همون ثانیه درب فولادی به فشار و سرعت وحشتناکی به هم کوبیده شد
از تو بغل فردی که نجاتش داده بود بیرون اومد و رو زمین نشست و چشماشو باز کرد که ببینه اون فرد کدوم دیوونه ایه که سرش به شدت گیج رفت و دوباره چشماشو بست و با دستاش، سرشو فشرده دستی رو شونش قرار گرفت
-هی بک خوبی؟؟؟
صدای اون احمق شباهت زیادی به سهون داشت اما مطمعن نبود درست شده یا نه
-بک!!!
الان دیگه شک نداشت که اون احمق همون سهون
بک فقط به تکون دادن سرش اکتفا کرد
این اولین بار بود که کسی برای نجاتش جون خودشو به خطر میندازه
سهون هدست بک از تو گوشش درآورد و به شیومین که در سمت دیگه خط بود زمزمه کرد
-همه چیز اوکیه
شیو نفس شو بیرون داد و نگاهی به چان انداخت
چان با نگاهی خالی از هر احساسی سری تکون داد
-کارِتون خوب بود
و با اتمام حرفش به سمت اتاقش حرکت کرد و سوهو چن هم به سمت اتاق پزشکی حرکت کردن تا وسایل مورد نیازشونو آماده کنن
قطعا بک باحال خوشی برنمیگرده

Fearless Where stories live. Discover now