Chapter 14

78 19 0
                                    


تقریبا سه ساعتی از برگشتشون به عمارت می‌گذشت و بک همچنان بیهوش بود
چن و سوهو از ساق پاش سیتی اسکن گرفتن و تا زمانی که جوابش آماده بشه ساق پاشو ضدعفونی کردن و موقت پاشو با باند کشی پهن بستن و مشغول درمان زخم عمیق رونشو که با بخیه های نامنظم  دوخته شده بود و کمی چرک کرده بود شدن و بعد اتمام کارشون سوهو سرم تقویتی به بک وصل کرد و همراه چن از اتاق بیرون رفتن
چان که تمام این مدت در انتهای اتاق ایستاده بود و نظاره می‌کرد با رفتن سوهو و چن نزدیک تخت رفت و از بالا به صورت درد مند و بیهوش بک خیره شد
نفس عمیقی کشید و بازدمشو با فشار بیرون فرستاد و کمی رو بک خم شد و دست چپشو در سمت دیگه سر بک قرار داد و با دست آزادش روی گونه بک کنار ماسک اکسیژن نوازش وار کشید
-مگه نگفتم تو متعلق به منی... نباید نافرمانی میکردی بک
دستشو روی موهای یخی بک که روصورتش ریخته بود کشید و به سمت بالا حرکتش داد
-اسب چموش یخی من... به متعلقات من نباید آسیب زده بشه  و اگه زده بشه..
لحظه مکث کرد و ادامه داد
-باید بهاش پرداخت بشه....

سوهو همونطور که داشت لپتاپشو برای جواب سیتی اکسن چک می‌کرد و با دیدن اینکه جوابش آماده شده چن صدا زد و با رسیدن چن کنارش باهم شروع به دیدن نتایج کردن اما طولی نکشید که با دیدن نتیجه با چشمای متعجب به اول به هم و بعد دوباره به لپتاپ خیره شدن
-چطور همچین چیز وحشتناکی اتفاق افتاده؟
گوشای سهون و شیومین با شنیدن این جمله چن از جاشون بلند شدن و سمتشون اومدن
-مگه چی شده؟!
سوهو لپتاپو سمتشون چرخوند
-نگاه کنید انگار از دو طرف ساقش بهش فشار اومده و استخون پاش تحت فشار دو طرفه قرار داده و چیزی تا کامل خورد شدن استخوانش نمونده
شیومین اخمی کرد
-اون پسر خیلی مشکوک...
و اما سهون با اتمام حرف سوهو تنها به یک فکر فرو رفت
{اون چجوری میخواد از موزه دزدی کنه؟!!!..... }

دردی که تو بدنش حس می کرد باعث می‌شد نفس کشیدن حتی با وجود ماسک اکسیژن براش سخت باشه
آروم چشماشو باز کرد و کمی زمان برد که به نور اطرافش عادت کنه و دیدش از حالت تاری خارج بشه
بعد از چند دقیقه دست هاشو ستون وزنش کرد و کمی خودشو بالا کشید و از حالت خوابیده به حالت نیمه درازکش درومد و همون کوچیک ترین حرکت موجی از درد تو بدنش پخش کرد که آخی زیر لب گفت و ماسک اکسیژنشو از رو صورتش برداشت و نگاهی به اطراف انداخت و با اتاقی خالی مواجه شد
حدس اینکه تو عمارت کار سختی نبود چون قبلا تو این اتاق اومده بود
نگاهی به پاش انداخت که با باند بسته شده و نفس آسوده ای کشید که هنوز گچش نکردن
نباید الان تسلیم میشد باید از موزه اون الماس فاکیو می زدید و لوهان پیش خودش برمیگردوند
بعد از دقایقی در اتاق باز شد که توجه بک به خودش جلب کرد که با سوهو و چن مواجه شد و با تعجب نگاهش میکردن
-چیه... آدم ندیدین؟!
چن قدمی جلو برداشت
-آدم دیدیم ولی به داغونی تو نه
سوهو ادامه داد
-چه بلایی سرت اومده؟
بک با مرور اتفاقاتی که افتاد چیزی نیستی زیر لب گفت
اما قبل اینکه سوهو و چن چیزی بگن صدای خشن و بمی توجه همشونو جلب کرد
-تو اون انبار چه غلطی میکردی؟
بک نگاهی به چان که به چهارچوب تکیه داده بود کرد که با اخم داشت نگاهش میکرد
نگاه خنثیی بهش کرد
-تو که فهمیدی کجا بودم خودتم بفهم چرا اونجا بودم
و جهت نگاهش تغییر داد
چان از سر جوابی بک پوزخندی زد و چند قدم برداشت ونزدیک تختش شد
-اونم میدونم ولی میخوام از خودت بشنوم!
کلمه اخروبا تحکم گفت که بک سرشو بالا آورد و چشمای جدی چان نگاه کرد و در همون بین سهون و شیومین وارد اتاق شدن و بک نگاهشو از چان گرفت و نگاه گذرایی به دو فردی که  تازه وارد جمعشون شده بودن نگاهی انداخت و به روبه روش خیره شد
-خودمو تبرئه کردم و کار نیمه تموممو تموم کردم...
و سکوتی داخل اتاق حاکم شد
سوهو برای عوض کردن جو روبه چن گفت
-برو وسایلمو بیار پاشو گچ بگیریم
-نمیخواد
سوهو با تعجب به بک خیره شده
-مطمعنی به سرت ضربه ای چیزی نخورده؟؟؟ استخونت درواقع کاملا خورد شده
نگاه خالی از هر احساسی به سوهو کرد
-با پای گچ شده نمیتونم از موزه دزدی کنم
-هنوزم میخوای بدزدیش ؟؟
بک نگاهی به سهون کرد
-حرفم واضح بود
چان بدون حرف به بک خیره بود چرا دروغ این همه شجاعتشو تحسین می‌کرد و نسبت به تصمیمی که گرفته بود مصمم تر
-همه برین بیرون
جملشو با تحکم خاصی بیان کرد که همه بدون چون و چرایی از اتاق خارج شدن
چان قدم دیگه ای برداشت و لبه تخت بک نشست و به بک که از نگاه کردن بهش طفره میرفت نگاه کرد
دستشو نوازش بار روی گونه بک کشید و نگاهشو سمت خودش کشید و این با چان بود که به چشماش نگاه نمیکنه و به جاش به اجزای صورت بک که لمس می‌کرد خیره بود
انگشتاش از گونش سر خورد و رو لبای بی رنگ باریکش نشست و لمس دستشو تا گردن با کشید و گردنشو بین دستش گرفت و فشرد و بک که سعی در کنترل خودش بود دندوناش به هم چفت کرد و چشماشو بست
-آخرین بارت باشه که سر خود کاری انجام میدی.. فهمیدی؟!
و با تموم کردن جملش فشار دستشو بیشتر کرد
قدرت چان برای بک که جون زیادی نداشت چند برابر چیزی بود که اتفاق می افتاد و چشماشو نیمه باز کرد و تیکه تیکه گفت
-ب...ا..شه
چان با شنیدن صدای ضعیف بک فشار دستشو از رو گردن بک برداشت و بلافاصله با برداشته شدن دست چان، بک چند سرفه پشت هم کرد و هوارو به ریه هاش فرستاد
-خوبه.. من آدم بخشنده ای نیستم
بک همون طور که گردنشو می‌مالید نگاهی به چان انداخت
از نظر بک چان میتونست به بیشترین حدممکن ترسناک و خشن بشه پس باید در مقابل فرد روبه روش محتاط میموند
چان از جاش بلند شد
-امشب استراحت کن فردا به کارمون میرسیم
و از اتاق خارج شد و با رفتنش بک نفس عمیقی کشید و چشماشو رو هم گذاشت...

Fearless Where stories live. Discover now