ییبو بالاخره تونسته بود از شر اون مراسم خسته کننده که مجبور بود تمام مدت خیلی شق و رق روی تخت بشینه و وانمود کنه که داره با تمام تمرکزش به حرفای چندتا پیر خرفت گوش میده؛ خلاص بشه. با خستگی وارد اقامتگاهی که مخصوص امپراطور و لونا آماده شده بود شد و با کش و قوس دادن بدنش سعی کرد کمی خستگی و گرفتگی عضلاتش رو کم کنه و همزمان صدای بلند و عجیبِ "آیییییییییییییییی" مانندی از خودش درآورد. خوابالود به سمت تخت رفت که با دیدن صحنه روبروش هوش از سرش پرید و تازه یاد این افتاد که امشب شب اول ازدواجش هم محسوب میشه! دور تا دور تخت خواب مجلل اقامتگاه پادشاه با پارچههای حریر قرمزی پوشونده شده بود و اون میون؛ وسط تخت، شاهزاده امگا رو دید که با لباس سفید زیبایی که اون هم از جنس حریر بود و احتمالا بخشهایی از بدن بلورینش رو به نمایش میذاشت، به آرومی نشسته بود و سرش رو پایین انداخته بود.
*
خدمتکارها لباس پر زینت ژان رو از تنش خارج کردن و بخشی از موهاش رو ساده و زیبا بالای سرش بستن و لباس حریر زیبایی رو به تن شاهزاده امگا کردن. ژان با اتمام کارشون خودش رو تو آینه بزرگی دید و بدنش از شرم و اضطراب گر گرفت. خدمتکارها لونا رو به سمت تختی که به زیبایی آراسته شده بود هدایت کردن و از اتاق خارج شدن. شاهزاده مدتی رو تو همون حالت با اضطراب منتظر موند تا صدای باز شدن در و پشت سرش صدای عجیب و غریب همسرش رو شنید! کنجکاو کمی سرک کشید تا ببینه چه خبره ولی وقتی صدای قدمهای آلفا رو به سمتش شنید فورا با اضطراب و خجالت سرش رو پایین انداخت.
ییبو آروم و با حیرت پرده حریر رو کنار زد و روی تخت جلوی ژان نشست که دستهای ژان روی پاهاش کمی مشت شدن. امپراطور به خوبی نگرانی و احتمالا ترس همسرش رو حس میکرد و از این بابت کمی احساس گناه میکرد. شاید اگر زودتر شاهزاده رو در جریان تصمیمش میگذاشت فرصت بیشتری برای کنار اومدن و آروم شدن داشت. میدونست باید بر طبق رسم و رسومات دربار و وظیفهش، امشب رو با همسرش بگذرونه. البته که خیلی هم براش مشتاقه... خب ییبو از همون بار اولی که ولیعهد رو دیده بود تو آرزوی لمس کردن بدن زیبا و ظریفش بود!... ولی به هیچ وجه دلش نمیخواست اذیتش کنه یا تحت فشار بذارتش، پس دستهاش رو روی شونه ژان گذاشت تا آروم اون رو به حالت دراز کشیده در بیاره ولی همین که دستش با شونههای ژان برخورد کرد، بدن ژان ناخودآگاه کمی پرید. ژان با نگرانی فورا گفت:
YOU ARE READING
My Alpha, My Lord
Historical Fictionیه ولیعهد امگا که باید با پسرعموی آلفاش که تا حالا ندیدتش ازدواج کنه و پادشاهی رو بهش بده، این تنها راه زنده موندنشه...! ژانر: تاریخی، درام، امگاورس، اسمات کاپل: ییژان ***توجه*** این داستان برداشتی آزاد از رابطه بین کاپلهاست و هیچ ارتباطی با واقعی...