به دلیل ضیق وقت بدون ادیت!😂❤️○می... میشه... من رو... ببوسین؟؟
یوبین نگاه متعجبی به پسر کنارش انداخت، خواست حرفی بزنه ولی با دیدن نگاه ستاره بارونش بیاختیار زمزمه کرد:
~اگر قول بدی همیشه اینطوری نگاهم کنی میتونم هر بار وجب به وجب تنت رو غرق بوسههام کنم!
با اتمام حرفش، در حالی که با انگشت اشاره و شستش چونه لوهان رو نگه داشته بود لبهاشون رو بهم رسوند و بوسه ملایم و طولانیای رو شروع کرد...لوهان با اتمام بوسهشون خنده شیرینی کرد و نگاهش رو از مرد گرفت! یوبین با شگفتی خندید و گفت:
~اوه نگو که خجالت کشیدی! اونم بعد از اینکه...لوهان به قصد عوض کردن بحث فورا وسط حرف یوبین پرید و گفت:
○من... دیگه اسمم آیوئه... نمیخوام کسی درباره گذشتهم بدونه... میخوام لوهان تو ذهن همه بمیره و فراموش بشه...یوبین جدی شد و پرسید:
~چرا؟؟○نمیخوام بقیه من رو لوهانی بشناسن که پسر وزیر جنگ سابق بود... آلفایی که شوهرش مطیعش کرد... میخوام آیو باشم... یه برده بتا به اسم آیو فقط همین...
یوبین با دلسوزی گفت:
~چرا؟؟ چون یه آلفا مطیع شدهای خجالت میکشی؟؟لوهان با حرص گفت:
○از اینکه یه آلفا باشم متنفرم! همه آلفاها تو غرور و خودخواهیشون غرق شدن... طوری خودشون رو بالاتر از همه میدونن که انگار سالها برای به دست آوردنش زحمت کشیدن! ولی واقعیت اینه که فقط چون یه آلفا متولد شدن خودشون رو مجاز میدونن برای بقیه قلدری کنن و بهشون آسیب بزنن!یوبین خشکش زد... چه جوابی باید میداد وقتی پسر عصبانی کنارش تو چندتا جمله همه آلفاها به علاوه خودش رو به راحتی مورد لطف قرار داده بود؟!
لوهان با یادآوری چیزی "هین" بیصدایی کشید و بلافاصله گفت:
○ال... البته... منظورم شما نبودین ارباب... شما واقعا آلفای خوبی هستین! من... من...~هر چی دوست داری بارم میکنی و آخرش با گفتن "ارباب" میخوای سر و ته همش رو هم بیاری هوم؟؟!
لوهان با رضایت گفت:
○البته که نه ارباب... به هر حال من خودم شما رو انتخاب کردم یادتون که نرفته؟؟ حتما میدونستم فرقتون با بقیه آلفاها چیه دیگه!یوبین پوزخند ناباوری زد و گفت:
~انتخاب؟!! چه از خود راضی!!!لوهان مدتی تو فکر فرو رفت و بعد زمزمهوار پرسید:
○یعنی از پسش برمیام؟؟یوبین سردرگم از جنبههای مختلف شخصیت پسر که مدام خودشون رو نشون میدادن، پرسید:
~از پس چی؟؟○آیو بودن... یعنی زندگی کردن به عنوان یه برده بهتر از زندگی کردن به عنوان لوهانه؟؟
یوبین با گرفتن چونه پسر صورتش رو سمت خودش برگردوند و خیره تو چشمهاش با جذبه گفت:
~آیو یا لوهان فرقی نمیکنه... برای من تو فقط کسی هستی که از حالا به بعد متعلق به منه!
YOU ARE READING
My Alpha, My Lord
Historical Fictionیه ولیعهد امگا که باید با پسرعموی آلفاش که تا حالا ندیدتش ازدواج کنه و پادشاهی رو بهش بده، این تنها راه زنده موندنشه...! ژانر: تاریخی، درام، امگاورس، اسمات کاپل: ییژان ***توجه*** این داستان برداشتی آزاد از رابطه بین کاپلهاست و هیچ ارتباطی با واقعی...