"بدون ادیت"
چنگ سرش رو توی انبوه برگههای روی میزش فرو برده و بود و با دقت در حال مطالعه و سر و کله زدن با اسناد جلوش بود؛ به طوری که اصلا متوجه ورود هایکوان و ایستادنش جلوی میز نشد!
بالاخره با گذشت چند دقیقه صبر آلفای ایستاده تموم شد و با ضربه زدن روی میز دیگری رو متوجه حضور خودش کرد و با اخم ظریفی که حاصل تعجبش بود پرسید:
×اتفاقی افتاده که بعد از ماهها شما رو اینطور خصوصی ملاقات میکنم جناب وزیر لیو؟!هایکوان بیاهمیت به حرفش با عصبانیت گفت:
=راسته؟!چنگ با خونسردی پرسید:
×چی؟!=شنیدم جدیدا یه امگا به خونت رفت و آمد میکنه!
با تعجب جواب داد:
×تو...از کجا... میدونی؟!=واقعا چنگ؟؟ واقعا میخوای اینطوری باشی؟
چنگ بیحوصله گفت:
×شلوغش نکن هایکوان اون فقط...هایکوان پوزخند ناباوری زد و گفت:
=حتی انکارشم نمیکنی!×دیوونه شدی؟ چرا باید انکار کنم؟ مگه چیه؟؟
هایکوان محکم دستهاش رو روی میز کوبید و فریاد زد:
=حق نداشتی بدون اینکه درست و حسابی رابطهت رو با من تموم کنی همچین کاری بکنی! تمام این مدت من احمق منتظر بودم آروم بشی تا بتونیم منطقی با هم حرف بزنیم و مشکلاتمون رو حل کنیم... ولی وقتی من داشتم با امید منتظرت میشستم تو به دیدن امگاهای مختلف میرفتی و باهاشون میریختی رو هم!چنگ با عصبانیت از جاش بلند شد و متقابلا داد زد:
×ببینم تو چه حقی داری همچین حرفایی بهم بزنی هان؟؟ تمام این چند ماه کدوم گوری بودی؟؟؟ بعد از اون گندی که زدی و فاصلهای که ازم گرفتی توقع چی رو داشتی؟؟=یعنی چند ماه فاصله گرفتن ازت بهت این اجازه رو میده که اینطوری بهم خیانت کنی و ککتم نگزه؟؟ آره؟؟
×مراقب حرفات باش عوضی! خیانت دیگه چه کوفتیه؟؟ اگه دو دقیقه اون دهن کوفتیت رو میبستی یا حداقل درست سوال میکردی منم جوابت رو میدادم... اونطوری که تو فکر میکنی نیست... اون دوتا امگا خواهر و برادر کوچکترمن که دوقلوئن و چند وقتیه اومدن پایتخت!
هایکوان با بهت زمزمه کرد:
=چ... چی؟؟؟چنگ "عوضی"ای زمزمه کرد و با زدن تنهای به هایکوان از اتاق خارج شد.
هایکوان تا به خودش اومد دنبال چنگ رفت و وقتی اون رو وسط محوطه اصلی قصر دید خودش رو بهش رسوند و با گرفتن مچ دستش گفت:
=صب... صبر کنچنگ نگاه عصبانی و معذبی به اطرافش انداخت و با کشیدن دستش زیر لب غرید:
×چیکار میکنی؟؟ اینجا قصره ما هم همکاریم
YOU ARE READING
My Alpha, My Lord
Historical Fictionیه ولیعهد امگا که باید با پسرعموی آلفاش که تا حالا ندیدتش ازدواج کنه و پادشاهی رو بهش بده، این تنها راه زنده موندنشه...! ژانر: تاریخی، درام، امگاورس، اسمات کاپل: ییژان ***توجه*** این داستان برداشتی آزاد از رابطه بین کاپلهاست و هیچ ارتباطی با واقعی...