11• 𝐹𝑎𝑡𝑒 𝑜𝑟 𝐴𝑐𝑐𝑖𝑑𝑒𝑛𝑐𝑒 ❀سرنوشت یا اتفاق❀

137 42 6
                                    

چشمهای خمار از خوابش رو باز کرد، صدای آوازی که از دور میومد احساس خوبی که از خنکی روکش تخت روی پوست تنش حس میشد رو خراب می‌کرد درست مثل پاشیدن رنگ سیاه روی نقاشی زایش ونوس.

لحاف سفید رنگ تخت رو از روی تنش کنار زد، به محض لمس پاهاش با کفپوش سرد، صدای عجیبی ناشی از سرخوشی از گلوش بیرون اومد. صدای آوازی که باعث شده بود زودتر از تایم همیشگیش بیدار بشه هنوز قطع نشده بود و حتی اون فرد بلندتر و گوش خراش تر از قبل به خوندن آهنگ ادامه می‌داد.

از روی تخت بلند شد و پرده های ضخیم مشکی رنگ رو کنار زد، تو آسمون نور کم سوی خورشید از دور دست ها تازه داشت خود نمایی می‌کرد. از دیوار شیشه ای اتاق میشد یه نمای کامل از شهر به همراه آسمون رو داشت اما اصرار صاحب اتاق به کشیدن این پرده های سیاه برای پنهون کردن تصویری که زیباییش انکار ناپذیر بود رو نمیتونست درک کنه.

_هی... چان؛ عشقم چه زود بیدار شدی.

نگاهش رو از خیابون های خالی گرفت و تازه متوجه شد که صدای اون خواننده ای که با آواز بی موقعش خوابش رو بهم ریخته، مدتی میشه که قطع ‌شده و حالا اون شخص درست پشت سرشه.

_ مگه میتونستم با اون صدای قشنگت بیشتر از این بخوابم...عشقم!

با پوزخندی که روی لب هاش نقش بسته بود برگشت و به پسری که تنها با یک حوله مشکی رنگ دور کمرش به دیوار تکیه داده بود نگاه کرد. پوست سفید و بی روحش توی گرگ و میش هوا انگار درخشنده تر به نظر می‌رسید و با اون حوله مشکی رنگ بیشتر از پیش به چشم میومد.

نگاهش رو ازش گرفت و به سمت تخت رفت، گوشی تلفنش رو از کمد کوچیک کنار تخت برداشت. امروز قرار بود اولین روز کاریش رو به عنوان رئیس کل هلدینگهای PRK شروع کنه و از الان میتونست جوشش و خروش هیجان رو توی خونش، زیر پوستش احساس کنه.

_چان

نگاهش رو از آیکون ساعت روی گوشیش که ساعت شش و نیم رو نشون میداد گرفت و به اون نگاه کرد که حالا داشت تن پوش ساتنی مشکی رنگی رو می‌پوشید که حتی بدون لمس کردنش میشد گفت که قراره مثل ابر های تو آسمون یه حس شیرین و گلبهی رنگی رو بهت القا، درست مثل شکوفه های هلو.

_هوم

_دیشب به مشاور املاک خانوادگیمون " آقای جئون " زنگ زدم، گفت امروز پسرش رو می‌فرسته تا خونه هایی که با سلیقت جوره رو بهت نشون بدن. قراره طرفای ساعت یازده بیاد شرکت.

_بهش بگو تا فقط عکسشون برام میل کنه، امروز باید واسه مصاحبه از منشی ها تو اون تایم شرکت باشم.

_باشه میگم ، اما فکر نکنم اون پیر مرد مقرراتی از این کارت خوشش بیاد.....مخصوصا اینکه پسرش رو قرار بود بفرسته تا با رئیس جدید PRK آشنا بشه.

Chancy DreamМесто, где живут истории. Откройте их для себя