1• 𝐴𝑐ℎ𝑖𝑣𝑒 ❀رسیدن❀

655 76 1
                                    

همه چیز شاهانه است از چلچراغ ها و چراغ های فانوسی طلایی اویزون از سقف گرفته تا جام های پایه بلند مشروب های کهنه سال، زن و مرد هایی پوشیده در لباس های فاخر و زیورآلات گرون قیمت.

همه درحال حرف زدنن و در عین حال منتظر، منتظر کسی که از امشب به بعد به عنوان رئیس جدید شرکت های "double B" قراره کارش رو شروع کنه.

کسی که درست بالای پله های اصلی ایستاده. بیون بکهیون!

تمام دوران کودکی و نوجوانیش رو برای این لحظه تلاش کرده، برای رسیدن به جایگاه ریاست، صندلی ریاست، برای رسیدن به همون اتاق با پنجره های بلند.

اما حالا که قراره بره تا همه اینا رو تو دستش بگیره، درست تو همین لحظه حساس، احساس خوبی نداره.

حس بازیکنی که کل نود دقیقه بازی رو میخواسته گل بزنه اما حالا که پشت توپ درست تو نقطه پنالتی ایستاده نمیدونه باید چیکار کنه.

باید برگرده؟
باید بره جلو؟
اگه شکست بخوره چی؟
اگه نتونه از پس همه چی بر بیاد باید چیکار کنه؟

اینا تموم سوالاتی ان که هر ثانیه چند صد بار تو مغزش تکرار میشن.
جای خالی تموم ادمای زندگیش رو پشت سرش تو این لحظه ها احساس میکنه.

_بکهیون؟...

برمیگرده و به پسری که کنارش ایستاده نگاه میکنه.

+لوهان

_پسر دوساعته داری به چی فکر میکنی! الان وقتشه، باید بری، باید هرچیزی رو که میخواستی و براش این‌همه تلاش کردی رو تو دستات بگیری.

از تو چشمای لوهان همون بی پروایی رو میبینه که همیشه ارزو میکرد کاش خودش این ویژگی رو داشته باشه.

اما غیر ممکنه! بکهیون و بی گدار به اب زدن؟ قطعا این دو تارو کنار هم دیدن از اون دسته معجزه هایی که هرگز اتفاق نمی افتن.

نه اینکه بکهیون ضعیف و شکننده باشه، نه!
قطعا اون یکی از قوی ترین و جسور ترین مدیر هایی میشه که double B تاالان به خودش دیده.
نه اینکه بکهیون اضطراب و استرس داشته باشه!
قطعا اینم نیست چون اون میدونه و قبول کرده که هیچ چیزی موندگار نیست.
همه چیز یه روزی تغییر میکنه، ممکنه فردا دیگه مثل امروز نباشه، حتی ممکنه که دیگه فردا خودت هم دیگه متعلق به خودت نباشی.

اون فقط میترسه، از اینکه قدم بعدیش چی باید باشه؟ از اینکه بعد از این چه چیزهایی انتظارش رو میکشن میترسه.

تموم رویاها و ارزوهاش درست تا همین لحظه است، بعد از اون انگار پخش فیلم رویاهاش متوقف شده.
درست مثل یه کاست که نوارش تو اوج اهنگ پاره میشه یا یه صفحه گرامافونی که دیگه لحظه حساس موسیقی ویوالدی رو نمیخونه.

دوباره بر میگرده و به لوهان نگاه میکنه.
چشماش از چشمای لوهان به اینه پشت سرش کشیده میشه.

Chancy DreamOnde histórias criam vida. Descubra agora