2• 𝐷𝑟𝑜𝑤𝑛𝑖𝑛𝑔 𝑖𝑛 𝑔𝑟𝑖𝑟𝑓 ❀غرق در غم❀

212 51 2
                                    

دست هاشو محکم تر تو جیب های پالتوی ضخیم طوسی رنگش، مشت کرد. سرمای زمستون دوباره اومده بود، انگار این فصل هر سال با سوز سردش، از دست رفته هاشو به یادش میاورد. شروع این فصل همیشه مصادف بود با شروع کند و کاو و جستجو توی گذشته دردناکش و البته فکر کردن به یه آینده مبهم.

بیرون آوردن دستهاش از توی جیب‌ های جاداره پالتوش برای پوشوندن قسمت بیشتری از صورتش با شال گردن، با ویبره رفتن گوشیِ توی جیبش همراه شد.

نیازی بود تا برای اینکه ببینه کی باهاش تماس گرفته گوشی رو برداره؟..... نه، قطعا نیازی نبود چون همین الانشم میدونست که مخاطب پشت تلفن کیه و حتی به سادگی میتونست بگه که در صورت جواب دادن قراره چی بشنوه.

بدون اهمیت به ویبره گوشی که برای بار سوم تکرار میشد به راهش ادامه داد. حتی سعی نکرد تا قدم هاشو سریع تر یا بلندتر برداره تا زودتر به ساختمون بلند دو تا چهار راه بعد برسه.

اونقدر تو زندگیش دویده بود که دیگه پاهاش جون نداشت تا واسه هرچیز ساده ای خودشونو خسته کنن.
دنبال یه دلیل می‌گشت، از همون 21 سال پیش هر روز دنبال دلیل می‌گشت. برای خوابیدن، خوردن حتی برای نفس کشیدنش دنبال یه علت بود.

یه چیزی که بتونه قانعش کنه که این راه، همون راه درسته. چیزی که بتونه افکار و دغدغه هاشو بشوره و ببره، چیزی که باعث بشه ببخشه.
خودش رو، مادری که ترکش کرد، پدری که رهاش کرد....! واقعا میتونست اینهارو ببخشه و دفتر بسته شدشون رو یه روزی تو آتیش تو یه روز سرد زمستونی بسوزونه؟....

و لعنت به اون زمستونی که همه چیز شروع شد.....

تو اون دریای پر از نا آرومی ذهنش غرق شده بود که با ویبره دوباره گوشیش یک دفعه به ساحل رسید.
تلفن رو از تو جیبش در اورد تا جواب بده. این یکی برخلاف قبلی ارزش جواب دادنو داشت.

:چانیول....

~بله نونا.

:چرا تماس های پدر و منشی "چا" رو جواب نمیدی؟ هنوز نرفتی شرکت؟ چرا م...

اگه چیزی نمی‌گفت تا فردا صبح باید به سوال های ناتموم نوناش گوش میداد.

~نونا اروم باش، تماس هاشون رو جواب ندادم چون به اندازه کافی تا چند دقیقه دیگه قراره ازشون حرف بشنوم،پس حق دارم یکم بخوام برای خودم باشم نه؟... !
و بازم معذرت میخوام اگه دوباره نگران من شدی. نمیدونم چرا هنوز دونسنگ احمقت رو نشناختی؟

:سوال خوبیه. امشب روش فکر میکنم و جوابتو میدم،تو هم سعی کن اون لنگای درازت رو یکم سریع تر برداری تا پدر، زنگ گوشی منو از جاش در نیاورده و البته خودشم یه سکته ناقص رو رد نکرده.

~میدونی که بابا هرشب باید بخاطر کارهای نامجون یه سکته ناقص نه، بلکه کامل رو رد کنه؟... و واقعا من نمیدونم که چرا همیشه اون کسی که مؤاخذه میشه و بیشتر بهش گیر داده میشه منم.

:اون پسره احمق رو ولش کن، مگه کاری غیر از کشیدن بچه های مردم تو تخش داره که انجام بده.

~باید اشاره کنم که یه سری از این دخترای مردم اول زیر خواب پدر گرامیت بودن؟

:لعنت به این پسره احمق.... و صبر کن ببینم چی گفتی، "پدر گرامیم"؟
بهتر نیست بگی پدرمون چون....

چانیول حرف یورا رو قطع کرد و نزاشت قطار حملش به مقصد برسه

~میدونی که من به عنوان پدر قبولش ندارم نه؟ اگه یادت رفته باید بهت بگم که حدودا بیست و یک سالی میشه که یه بچه یتیمم که مادرش خود کشی کرد و پدرش بجای اینکه حالشو بپرسه یکی دیگه رو تو اتاق مامانش به فاک میداد.

خشم تو صدای چانیول مثل یه آتش فشان خاموش دوباره فوران کرد تا نشون بده که گدازه های درد و رنج گذشته، هنوز تو وجودش شعله میکشن و اونو میسوزونن و نه تنها اونو بلکه قراره خیلی های دیگه رو هم بسوزونن.
درد و رنجی که انگار قرار نبود تموم بشه....

سالهای زندگیش، آرزو هاشو هاش رو ، جوونی و رویاهاش رو،
آرامش
آرامش
آرامشش رو از دست داد و لعنت به این زندگی چون عزیز ترین فرد زندگیش رو هم از دست داد، و هنوز داشت نفس می‌کشید.
با زور یا خواسته خودش، اصلا چه فرقی داشت؟.... چون هنوز ذاشت نفس می‌کشید.
باید سالها قبل همه چیز رو تموم می‌کرد تا دیگه روی خرابه های زندگیش آوار های جدیدی ریخته نشه، به دردا و کمبود هاش اضافه نشه.
به از دست رفته ها و از دست داده هاش....

صدای بوق توی گوشی نشون قطع شدن تلفن از طرف خواهرش رو میداد. خواهری که مطمئنن دوباره نتونسته بود این حجم از درد عمیق تو وجود برادرش رو تحمل کنه و با چشمهای خیس برای با خیال آسوده شکستن بغض‌ گیر کرده تو حنجرش و آزاد کردن صدای های های گریش تماس رو قطع کرده بود.

و چانیولی که، باز هم غرق شده بود.






#new_caver

#new_caver

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.


اهم اهم.... خب من بعد از یه مدت طولانی اومدم و اینکه این مدت رو درگیر گریه و ناله کردن برای کل فایل های از دست داده از فیک #chancy_dream بودم.
حالا باز دوباره خط داستانی رو تو ذهنم باز سازی کردم و اپ فیک رو شروع.
نمیگم قراره هر هفته یا هر دوهفته اپ بشه. مثلا ممکنه یه روز دوتا پارت اپ کنم یه ماه هیچی..... ㅠㅠ
البته به ووت و کامنت های شماهم بستگی داره.

لطفا chancy_dream رو دوست داشته باشین و به چانیولیمون عشق بورزید. ♡♡♡

Chancy DreamHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin