Part 1

354 27 3
                                    

قبل از شروع فیک لازم دونستم یه توضیحی بدم... این فیک فصل دوم  Just for you هست!
و حتما باید فصل اولش رو خونده باشید!
فصل اول کامل شده در تلگرام هست ، چنل رایپرفیکشن... اگر دسترسی ندارید میتونید از خوده من بگیرید در تلگرام!
با تشکر ...

تا دید کم کم عمارت داره خلوت میشه یه راست رفت سمت آشپزخونه ، گاز رو روشن کرد و فندک رو گذاشت تو مایکروویو  و روی ده دقیقه گذاشت ، بعد با خیال راحت اومد بیرون... همه زخمی ها رو داشتن می بردن و عمارت تا چند دقیقه دیگه کاملا خالی می شد... با قدم های آرومش اومد بیرون و یه راست رفت طرف سونگ ایل ، با لبخندی گفت :
- از عمارت فاصله بگیرید!
اخمی کرد :
- تو پسر جانگی درسته ؟
کیونگ با لبخندش : درسته... بهتره فاصله بگیریم از عمارت!
سونگ ایل : چرا؟
کیونگ : تا چند دقیقه دیگه منفجر میشه!
چشم های سونگ ایل گشاد شده و با بی سیم همه مامورها رو جمع کرد ، خوشبختانه چان و لوهان هم همون موقع اومدن بیرون و درست پنج دقیقه بعد بود که عمارت آلفرد جلو چشم های همه آتیش گرفت.....
کیونگ خیره مونده بود به شعله های آتیشی که زندگی خیلی ها رو نابود کرده بود! ولی نباید اینجور تموم می شد! این ماجرا همچنان ادامه داشت.................

اورژانس و نیروهای پلیس بیشتری ریخته بودن تو منطقه و همینطور ماشین آتش نشانی!
عده ایی مشغول خاموش کردن آتیش ، عده ایی درگیره بُردن زخمی ها ، جنازه ها و پلیس هم مشغول جمع کردن مدارک... بلکه سرنخی چیزی پیدا کنن
چانیول که حال روحیش اصلا خوب نبود آشفته روی صندلی یکی از ماشین ها پلیس که درش باز بود نشست ، البته نرفت کامل داخل ... از بیرون روی صندلی نشسته و پاهاش کاملا بیرون از ماشین بود
خم شد ، آرنج دستاش رو گذاشت روی پاهاش و سرش رو هم گرفت مابین دستاش!
حس میکرد غم ذره ذره وجودش رو داره میخوره!
قول داده بود از بکهیون محافظت کنه ، به اون وروجک قول داده بود دیگه نزاره بینشون فاصله بیفته
این بود همه اون قول هاش؟!
علاوه بر اینکه نتونسته بود درست از عشقش محافطت کنه پرونده هم بسته نشده بود!
وروجکش دزدیده شده بود ، سهون غیب شده بود و حتی نمی تونست حدس بزنه سهونی که مثل بکهیون بُرده شده زنده اس یا نه ! فرمانده تیر خورده بود ، لوهان تیر خورده بود ... تائو... تائو کُشته شده بود ! کای هم اوضاع خوبی نداشت ...
چی می تونست از این وضع بدتر باشه؟
دستاش رو فرو کرد لا به لای موهاش و چنگ مینداخت بهشون... مغزش دیگه کار نمیکرد...

کای رو به روی برانکارد به سمت ماشین آمبولانس می بردن و دنبالش کیونگ می دوید ، تا برانکارد رو گذاشتن داخل کیونگ هم با اصرار سوار شد و ماشین راه افتاد
بالا سر عشقی نشسته بود که دست رد به سینه اش خورده بود اما هنوزم نمی تونست کامل بی خیالش بشه
می دونست نباید پاش رو فراتر از حد خودش بزاره و می دونست کای واقعا مجنونه اوه سهونه اما نمی تونست منکر این نگرانی هاش برای کیم کای بشه !
با غم توی چشماش خیره بود به پسر برنزه و بی هوشی که تو همون بی هوشیش اخم کوچیکی بین ابروهاش نشسته بود ، بدون توجه به پرستاری که مشغول کاراش و معاینه کای بود آروم دستش رو برد سمت ابروهای گره خورده و سعی داشت اخمش رو باز کنه ، زمزمه وار گفت:
- مثل همیشه قوی باش ...!!!

Just For You2Where stories live. Discover now