یک توضیح کوتاه در مورد پدر خوانده بدم ، پدر خوانده از دنیای زیرزمینی بوده که چند سال اخیر به عنوان زیردست شیومین در کره کار کرده و در واقع جاسوسش بوده که کوک هم برای پدرخوانده جاسوسی میکرد به اجبار.
در حالی که همزمان مدرک هم جمع می کرد
بر علیه شون که پدرخوانده متوجه شده بود!
در مورد این پارت هم ، من از الان سکوت میکنم و در آخر هر چی فحش بود رو با جون و دل می پذیرم...یه امشب ، چی می شه سرم رو روی شونه تو بزارم؟
سرم رو دیگه از روی شونه هات برندارم...
یه جوری بخوابم که یادم بره روزگارم...!!!
« کره ، سئول »
فردا عصر که از بیمارستان مرخص شد به همراه تهیونگ در حالی که چمدون کوچیکی هم جمع کرده بودن سوار هواپیما شدن!
نه حال جسمیش خوب بود و نه روحی... نگران ری اکشن پسرها بود علی الخصوص چانیول!
و حتی مطمئن بود تهیونگ هم ازش ناراحته و الان داره به حالش دلسوزی می کنه ، از طرفی هم نمی دونست چی شده و چه مشکلی داره که ته و دکترش ازش مخفی می کردن...
تو زمانی که توسط پدرخوانده و بادیگارداش شکنجه می شد حس کرد چند بار یه ماده ا یی بهش تزریق کردن اما از بس کتک خورده بود و درد داشت که نفهمید چی بود!
و حالا هم حس می کرد هر چی که بوده قطعا به همین جریان ربط داشتهحس میکرد بدنش باز گُر گرفته و از درون داشت می سوخت
لرز بدی هم به تنش افتاده بود
رنگش پریده و به سرعت قطرات عرق روی پیشونیش جا گرفتن ،
تهیونگ که متوجه شده بود نگران پرسی :
- خوبی؟؟
کوک اما چشماش رو بسته و سکوت کرده بود ، تهیونگ سریع پتو مسافرتی که برای احتیاط دنبال خودشون آورده بود رو انداخت روی کوک
و پسرک رو لای پتو پوشوند
با ناراحتی و استرس زمزمه کرد :
- بدنت درد می کنه؟
کوک که هنوز به اون درجه از درد نرسیده بود سرش رو دو طرف تکون داد ، ته نفس عمیقی کشید و تکیه زد به صندلی... دکتر برای آروم تر شدن درد های کوک تنها یه قرص داده بود و گفته بود که به مرور زمان خوب
می شه مثل همه معتادها.... عشقش رو معتاد کرده بودن!!!!قطعا اگه پلیس نبود یه شب با ریختن یک برنامه زیبا
می رفت و پدر خوانده رو توی زندان با دستای خودش ُکشت ، اون حرومزاده به کوک که مثل پسرش می موند هم رحم نکرد!
کلافه چنگی ب موهای خودش زد ، از وقتی فهمیده بود آرامش نداشت.
باید درد کشیدن عشقش رو به چشم می دید! ته با وجود همه دعواها و بحث هایی که با کوک داشت اما هنوز دیوانه وارانه دوسش داشت!
خیلی آروم در حالی که به جلو خیره بود دست سرد کوک رو گرفت تو دستش ، چشم های خسته کوک گرد شده و زمزمه کرد :
- دلت می سوزه برام!
تهیونگ نگاه پر از حسش رو داد به کوک و جدی گفت :
- دیگه نمی خوام این جمله رو بشنوم
کوک همزمان که بدنش شدید درد میکرد گفت :
- مگه غیر از اینه؟؟
تهیونگ دست سرد عشقش رو فشرد و حرصی خیره بهش زمزمه کرد :
- ازت ناراحتم! زیاد! چون اگه بهم می گفتی و منو باخبر می کردی شا ید اینجوری تموم نمی شد! ولی سرزنش کردنت و حرف زدن راجب گذشته هیچی رو عوض نمیکنه . وقتی هم میدونم هر چی که اتفاق افتاده به اجبار بوده ، وقتی می شناسمت ، وقتی مطمئنم اون قلبت از قلب منم پاک تره...
مصمم تر می شم در اینکه بیشتر از اون روزهای نحسی که بهمون گذشت پشتت باشم! دیگه تنهات نزارم... و بشیم مثل اون گذشته دور... قبل از
همه دعواهامون!
YOU ARE READING
Just For You2
Actionدستش رو محکم کوبید به قفسه سینه سهون و گفت : ➖ همش بخاطر عشق نحس شده من و توعه که همه تو دردسر افتادن میفهمی؟ بخاطر عشق مون ... این عشق و عاشقی از اولش هم اشتباه بود! وگرنه این همه تو دردسر نمی افتادیم! من بخاطر پاهای تو وارد این دنیای کوفتی نمی شدم...