« تو دلم غصه لبالب
داره میسوزه از این تب
غم دلتنگیت رو هر شب
رو سرم هوار کردی
نمیدونم با کیایی
تو کدوم حال و هوایی
کاشکی میگفتی کجایی
تا بگم چی کار کردی...
***
رو بخار شیشه اسمت
دل کشیدم پیش اسمت
قطره بارون میشه اسمت
سال رو بی بهار کردیتو چشمام حسرت و ماتم
تو نگام یه عالمه غم
همه غصه ها رو با هم
تو دلم قطار کردی! »کای پوزخندی زد و در حالی که خیره مونده بود به چان نشست روی صندلی ، گفت :
- امشب همه دعوتن خونه من!
چانیول با لبخندی :
- حالا شدی همون کیم کایی که میخواستم و ازت توقع داشتم...
تهیونگ از روی صندلی بلند شد ، زمزمه کرد :
- شما برید ... ما جایی کار داریم بعد میاییم!
بلافاصله کوک به همراهش بلند شد و از اتاق رفتن بیرون ، کای نفس عمیقی کشید و رو به چان گفت :
- بیا ما بریم خونه تا بگم بقیه هم بیان
چان سری تکون داد و هر دو از اداره پلیس اومدن بیرون ، جناب سرگرد نشست پشت فرمون ماشینش و کای هم کنار دستش... در حالی که به سمت خونه پسر برنزه در حرکت بودن چانیول جدی زمزمه کرد :
- میدونی چرا مطمئنم سهون زنده اس؟
کای دستی به صورتش کشید :
- نه ... و ازت میخوام که حرف بزنی!
در حالی که با یه دست فرمون رو گرفته و می روند ، خیره به خیابون با اخم بین ابروهاش گفت :
- دو سه روز پیش یه تصادف رخ داده بود ، بهمون اطلاع دادن که هر چهار نفری که داخل ماشین بودن فوت کردن ، و جنازه سه تاشون بخاطر آتیش گرفتن ماشین سوخته شده... فقط یه جنازه ایی که از شیشه ماشین پرت شده بیرون یه کم سالم مونده و انگار شبیه اوه سهون بوده!
چشم های کای از ترس گشاد شده و غرید :
- چی میگی چان؟
چانیول که با اخم همچنان خیره مونده بود به خیابون ادامه داد :
- من رفتم جنازه رو بررسی کنم و خب واقعا شبیه بود! اما ریسک نکردم و جنازه رو دادم برای آزمایش... تو این مدت به شدت ناامید شده بودم تا اینکه امروز قبل اینکه بیام بار دنبالت جواب آزمایش اومد و اوه سهون نبود! بخاطر همین با اطمینان میگم زنده اس
کای نفس عمیقی کشید و کلافه موهاش رو بهم ریخت
چان جدی گفت :
- از یه چیز دیگه ام خیلی مطمئنم!
کای اخماش رفت تو هم :
- چی؟
چان : بین مون جاسوس داریم!!!
کای با اخمش :
- چطور ب این نتیجه رسیدی؟؟؟
چان پوزخندی زد :
- قبل از اینکه اون تصادف پیش بیاد چون ما مطمئن بودیم که سهون و بک زنده و خارج از کشورن ، پرونده باید منتقل میشد به پلیس اینترپل ، اما من اصرار داشتم که خودم پرونده رو دنبال کنم ... که اون تصادف پیش اومد !
اون تصادف رو راه انداختن تا ما فکر کنیم این دو نفر مُردن و پرونده رو ببندیم!
و از طرفی قطعا نمیخوان پرونده توسط من دنبال بشه! و میخوان پرونده برسه به دست پلیس اینترپل! و باز سوال پیش میاد که چرا؟؟ چون توانایی اینو دارن پلیس اینترپل رو بخرن!!! و یه سوال نهایی دیگه! از کجا متوجه شدن که پرونده نرسیده به بدست اینترپل و همچنان زیر دسته منه که تصادف رو راه انداختن تا نشون بدن سهون و بک کشته شدن؟!
کای تکیه زد به صندلی و آهی کشید :
- جاسوس!
چان در حالی که هنوز خیره مونده به رو به روش و با دقت رانندگی میکرد :
- به نظرت چرا من دارم اینا رو به تو میگم؟ حتی به دوستامم نگفتم!
کای با اخم :
- برای چی بهم اعتماد کردی؟
چان : قطعا تنها کسی هستی که ایمان دارم جاسوس نیستی!
کای با جدیت :
- حالا باید چی کار کنیم؟
چانیول : امشب باید............
VOUS LISEZ
Just For You2
Actionدستش رو محکم کوبید به قفسه سینه سهون و گفت : ➖ همش بخاطر عشق نحس شده من و توعه که همه تو دردسر افتادن میفهمی؟ بخاطر عشق مون ... این عشق و عاشقی از اولش هم اشتباه بود! وگرنه این همه تو دردسر نمی افتادیم! من بخاطر پاهای تو وارد این دنیای کوفتی نمی شدم...