part 12

55 15 0
                                    

خب خب خب
دیگه داریم میرسیم به اون نقطه اوج و بعد روند فیک عوض میشه که من عاشق اون روند جدید فیکم 😎
منتظر نظراتتون هستم
سحری... عاشقتونه؟ 🤨💙❤️

دیگه با گریه هم خالی نمیشم
نگاه کن با غرور من چه کردی...
یه کاری با دلم کردی که حتی
به حالِ من ،خودت هم گریه کردی!

بغضت دلیل دیوونگیمه
گفتم نباشی ، این زندگیمه... نگو نگفتی
گفتی بسازم با روزگارم
گفتم محاله طاقت بیارم...نگو نگفتی!

* فلش بک *
باورش نمی شد! اونی که خوابیده بود روی برانکارد ، آغشته به خون ، خواهرش بود... کیونگرا...!
اصلا نفهمید چی شد؟! چرا کار به اینجا رسید؟
یه مهمونی تو عمارت شوهر خواهرش ، چرا باید تهش به درگیری ختم می شد که حالا خواهرش تو این حال روی برانکارد مقابلش باشه؟
چشم هاش از شدت خشم و اشک سرخ شده و قطرات اشک بی رحمانه گونه هاش رو تَر میکرد!
در حالی که دست سرد خواهرش رو گرفته بود همراه برانکارد وارد آمبولانس شد ، قبل از اینکه در ماشین بسته شه با نگاه خشمگینش بکیان رو هدف گرفته بود!
شوهر خواهر بی رحمش ، مبهوت مونده بود! انگار اونم انتظار همچین اتفاقی رو نداشته....

بعد از چند دقیقه تا رسیدن بیمارستان ، در حالی که ضربان قلبش بالا رفته بود همراه برانکارد می دوید سمت اتاق عمل...
خواهر بیچاره اش حامله بود! و توی مهمونی نحس امشب ، مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود...
کاملا بی رحمانه...جلو چشم های سونگ ایل!
تا برانکارد به همراه کلی پرستار و دکتر وارد اتاق عمل شد از ورود سونگ ایل جلوگیری کردن.
پریشون مدام پُشت در اتاق عمل راه میرفت ، همه چی زیادی غیر قابل تحمل شده بود
نمی دونست چی کار کنه که آروم شه؟
بلافاصله با دیدن قامت خسته بکیان که از دور بهش نزدیک میشد ، سمتش هجوم برد
شاید تنها راه آروم شدنش همین بود!
مُشت محکمی نثار صورت بکیان کرد که باعث شد مرد بخوره زمین ، فریاد کشید :
- توی حرومزاده... تو باعث شدی خواهرم به این وضع بیفته!

بلافاصله تا دوباره بکیان از روی زمین بلند شد ، یقه اش رو گرفت و چسبوندش به دیوار... با همون فریادش گفت :
- از تو زندگیمون گمشو بیرون پست فطرت!

بخاطر فریادهاش و سروصداهایی که ایجاد کرده بود چندتا پرستار مرد ریختن اطرافشون و سعی در جدا کردنشون داشتن...
بالاخره تونستن دو مرد رو از هم جدا کنن ، چهل دقیقه ایی در سکوت در حالی که هر کدومشون یه گوشه ی سالن انتظار ایستاده بودن گذشت...
بلافاصله یکی از پرستارها سراسیمه از اتاق عمل اومد بیرون ، با دیدن دو مردی که نگران ایستاده بودن گفت :
- چون گلوله جای خطرناکی اصابت کرده وضع خیلی خطریه! هم برای مادر هم برای بچه... متاسفانه نمیشه هر دو رو نجات داد! خودتون انتخاب کنید
سونگ ایل خشمگین فریاد کشید :
- منظورتون چــیه؟؟؟ یعنــی چی که نمیشه؟؟؟

Just For You2Where stories live. Discover now