اون خدای منه

579 168 113
                                    


chapter 15





- چانیول پسرم خوبی؟ این چه کاری بود؟ همه جات زخم برداشته

بانو چوی با نگرانی میگه و شاهزاده ی دوم با چشمایی که از اشک برق میزدن لبخند تلخی میزنه.

- من خوبم ما..مادر. لطفا نوشیدنیتونو بنوشید

با لبخند پر درد، به زنی که با لبخندای مهربونش نوشیدنیش رو مینوشه نگاه میکنه. شاید اون هم چاره ای نداشت؛ حق داشت که به فکر زندگی خودش باشه. اون هم فقط یه ادم بود.

با پاشیدن خون توی صورتش از افکارش بیرون میاد و به چهره بهت زده زن نگاه میکنه.

- نیازی نیست ندیمه هارو صدا کنید مرخصشون کردم

هنوز هم لبخند روی صورتش بود.

- معلوم هست داری چیکار میکنی؟

زن که به خس خس افتاده بود به زور جمله اشو تموم میکنه. شاهزاده ی دوم دستمالی رو از توی لباساش بیرون میاره و با ملایمت و مهربونی روی صورت وحشت زده اما عصبانی مادری که عاشقش بود میکشه.

- شاید بتونم به خاطر فریب دادن خودم ببخشمتون اما متاسفم مادر. شما برای بکهیون خطر دارید

***

مرگ بانو چوی رو به قلب مهربون و ضعیفش و اتفاقات اخیر ربط میده و جلوی کالبد شکافیش رو میگیره. الان هم جلوی پدرش نشسته بود و با سر پایین افتاده سعی داشت راضیش کنه.

- لطفا پدر، ازتون میخوام به تصمیمم احترام بذارید

- چرا داری اینکارو میکنی چانیول؟

مرد بیمار با درد میگه. دیگه واقعا نمیدونست باید چیکار کنه. از یه طرف پسرای گناهکارش داشتن جلوی چشماش اب میشدن و از یه طرف دیگه نگران این رسوایی بود. به لبخند روی لبهای پسرش نگاه میکنه. میتونست یه چیز رو خوب بفهمه؛ چانیول از تصمیمش مطمئن و راضیه.

- خودتون بهتر میدونید بکهیون بینظیره. ولی پدر، شما ندیدینش. جوری که میخنده، جوری که بین بازوهام ضعیف به نظر میرسه، وقتی میبوسمش و خجالت میکشه

خنده ای میکنه و ادامه میده:

- جوری که غر میزنه و ازم میخواد گازش نگیرم یا...

یکم خجالت اور بود که بخواد از رابطه خودش و برادرش به پدرشون بگه پس ادامه نمیده اما روی لبش لبخند بود.

- این عشق نیست چانیول. اون یه مرده

نگاه شاهزاده ی دوم از روی شیرینی های جلوشون کنده میشه و توی چشمای امپراطور میشینه.

➳ BLOODY CROWN 𖤝 #fullWo Geschichten leben. Entdecke jetzt