SEASON 2
کلمات؛ سلاحی قدرتمندتر از تمام احساسات قلب عاشقم.
Chapter 1
- باید بریم
با حرف بکهیون، ندیم پاک وحشت زده به سمتش میره.
- منظورتون چیه سرورم؟ کجا بریم؟
- چانیول، من باید... چانیول
اشفته و نگران بلند میشه و ندیم دنبالش میره.
- سرورم ما نمیتونیم برای ایشون کاری کنیم. لطفا، ما باید هرچه زودتر از اینجا بریم
بکهیون سمت ندیم و بچهاش که با چشمای معصوم و بی پناهشون نگاهش میکردن میچرخه. واقعا نمیتونست. چطوری چانیول رو رها میکرد؟ حتی نمیتونست بهش فکر کنه.
- تو برو، با بچهام برو. من باید برم دنبالش، من اینجوری نمیتونم. من بدون اون نمیتونم
هزیون وار و برای شخص نامعلومی التماس میکنه. متوجه لرزش تنش نبود. کلافه دور سر خودش میچرخه و اصلا نمیخواست به چیزی فکر کنه.
- سرورم
سد دفاعی سستش با همین کلمه میشکنه و صداش رنگ بغض میگیره.
- سرور؟ من دیگه هیچکس نیستم ندیم پاک، هیچکس. همه چی از دست رفت. من... من... نتونستم. سویونگ، همسر عزیزمو توی قصر جا گذاشتم. اون اونجا تنها موند؛ حتما خیلی ترسیده... سویونگ...اون... خدای من
صداش بار دیگه میشکنه و اشک گونه اشو خیس میکنه.
- ازم نخوا چانیول روهم تنها بذارم. نه نمیتونم.
اشکهاشو پس میزنه؛ الان رو که باید قوی میموند. الان رو باید اشکاشو کنار میزد تا دووم بیارن.
- سرورم، لطفا به فکر خودتون باشید
لعنت به ندیمه اش که با چشمای اشکی و با بغض صداش میزنه.
سمت خواجه میره و دستای لرزونشو بالا میاره و روی شونه هاش میذاره.
- نمیدونم ندیم پاک نمیدونم چیکار کنم. از دست دادم. همه چیزمو از دست دادم؛ هرچیزی که کل زندگیمو براش دادم
چشمهای خیس خواجه حالشو بدتر میکردن. ازش فاصله میگیره و بهش پشت میکنه. قدم های نامیزونی برمیداره و داد میزنه. انقدر بلند و درد دیده که گلوش زخم برداره. انقدر عمیق که بشه قلب شکسته اشو حس کرد.
بی هیچ حرفی و بدون توجه به التماس های خواجه اش سمت اسب هایی که متعلق به سربازان شخصیش بود میره و سوار یکیشون میشه.
CZYTASZ
➳ BLOODY CROWN 𖤝 #full
Fanfiction⚜️ سالهای کودکی که میتونست با عشق کودکانه دو برادر بگذره با نفرت بر سر تاج و تخت سپری شد؛ یکی به امپراطوری میرسه و دیگری گردن زده میشه. زمانی که هردو به دنبال راهی برای سرنگون کردن دیگری هستن چی میشه اگه چانیول مچ رقیب سرسختش رو بگیره و بفهمه با مرد...