chapter 5
به زنی که رو به روش نشسته بود و لبخندهای مسخره اشو تحویلش میداد نگاه میکنه. لبخند ساختگی ای تحویلش میده. دستشو با تردید جلو میبره تا یکی از شیرینی ها رو برداره.
- حتی قبل از خوردنشون میتونم طعم بی نظیرشونو حدس بزنم
بانو چوی با حالاتی که نشون دهنده خجالت زده شدنش بود سرشو پایین میندازه.
- این لطف شما به منو نشون میده
مرد جوری که مخاطبش متوجه نشه پوزخند میزنه و شیرینی رو توی دهنش میذاره. حالش بهم میخوره و دلش میخواست عق بزنه اما جلوی خودشو میگیره.
- هوووم همونطور که قابل پیشبینی بود محشرن بانو
زن ظرف شیرینی رو بهش نزدیک تر میکنه.
- ممنون از تعریفتون. بیشتر میل بفرمایید
امپراطور سابق توی دلش اهی میکشه و به کلید در زندان که روی میز و کنار بانو چوی بود نگاه میکنه. شانس اورده بود که سر زن پایینه و صورت جمع شده اشو نمیبینه؛ اون واقعا از شیرینی ها متنفر بود. نه چون از طعمشون بدش میومد؛ فقط ازارش میدادن و بکهیون ترجیح میداد از همه ی چیزای ازاردهنده دوری کنه. از همه چیزای ازاردهنده جز چانیول؟
یکی دیگه از شیرینی هارو برمیداره و نامحسوس بین انگشتاش و پارچه استینش مخفیش میکنه. از روی صندلی بلند میشه و با قدم های اروم به سمت زن میره.
نگاه ملکه مادر بالا میاد و روی مرد میشینه؛ بکهیون جذاب و باهوش بود. توی قصر همیشه نگاه ها معطوفش بود چون اون به طرز عجیبی سلطه گر بود و به راحتی میتونست همه نگاه هارو سمت خودش جذب کنه. در قصر بانویی وجود نداشت که شیفته اش نباشه. و حالا این مرد با همون نگاه میخکوب کننده و قدم هایی که با وقار برداشته میشدن سمت زن میره و دستهاشو دو طرفش، روی میز و صندلی، میذاره و روش خیمه میزنه. نگاه بانو چوی بین چشماش به گردش در میاد و آب دهنشو رو قورت میده.
بکهیون بیشتر روش خم میشه. دست راستشو جلو میبره و انگشت اشاره اشو زیر چونه اش میذاره و سرشو بالا میاره تا تمام توجه اشو به خودش جلب کنه.
- به من نگاه کنید بانو
با لحن اغواگری میگه. سرشو نزدیک میبره و لبهای بانو چوی رو میبوسه.
زمانی که صرف بوسه هاش میشن از غفلت ملکه مادر استفاده میکنه و شیرینی که بین انگشتاش بود رو به کلید روی میز میچسبونه تا طرح کلید روی شیرینی بیفته. لبهاش به لبخندی کش میان. و وقتی به هدفش میرسه از زن فاصله میگیره.
ESTÁS LEYENDO
➳ BLOODY CROWN 𖤝 #full
Fanfic⚜️ سالهای کودکی که میتونست با عشق کودکانه دو برادر بگذره با نفرت بر سر تاج و تخت سپری شد؛ یکی به امپراطوری میرسه و دیگری گردن زده میشه. زمانی که هردو به دنبال راهی برای سرنگون کردن دیگری هستن چی میشه اگه چانیول مچ رقیب سرسختش رو بگیره و بفهمه با مرد...