➳ BLOODY CROWN 𖤝 #full

دلم برات تنگ شده

chapter 2

- مردنت یه تنبیه اسونه، نمیتونم بذارم به همین راحتی بمیری

- من تسلیم توعم، دخترمو نکش چانیول اون... اون به عشق تو به دنیا اومد. چانیول تو دوتا دختر میخواستی یادت رفته؟ حالا داری میگی میخوای هردوشونو با دستای خودت به کام مرگ ببری؟

با کشیدن دستاش سعی میکنه تا اونارو به خودش نزدیک کنه؛ الان نیاز داشت یکی بغلش کنه اما حتی خودش هم نمیتونست این کارو برای خودش انجام بده.

برادر کوچکتر توی سکوت به تن خُرد مرد زنجیر شده به دیوار نگاه میکنه. چشماشو روی هم میذاره و وقتی بازشون میکنه روی پاشنه پا میچرخه تا از اونجا بره. از اون مکان نفرین شده ای که بکهیون توش بود. از اون مکانی که بهش میگفت چقدر از خودش متنفره. اون موجودی که می پرستید رو شکنجه کرده بود، چانیول زجرش داده بود.

به دیوار کنار اتاقک تکیه میده و نفس های سنگینی میکشه؛ اون یادش بود که گفت دوتا دختر میخواد...

دستشو روی دهنش میذاره تا صدای گریه اش به گوش بکهیون نرسه. با تشدید اشکاش دست دیگه اشوهم روی دهنش میذاره و هق میزنه. دستای خونیش، صورتشو الوده به خون کسی میکردن که یه زمانی حاضر شد براش بمیره. خودش جای شلاقهاشو بوسیده بود، هنوز میتونست زبری اون زخم هارو روی لباش حس کنه. کاش بکهیون فقط یکم دوستش داشت و اون میتونست براش همه کار کنه.

***

- اومدی پسرم؟ اعتراف کرد؟

نگاهی به بانو چوی می ندازه و بی توجه بهش، سر جاش میشینه و فنجونشو از نوشیدنی پر میکنه اما طول کشیدنش عصبیش میکنه. دهانه ی کوزه رو توی دهنش میذاره و یه نفس همشو می نوشه. کاش صدای گریه هاش از ذهنش پاک میشدن، کاش مادرش دهنشو میبست.

- چانیول؟

- لطفا از اینجا برید بیرون

صداش جوری گرفته و خشک به نظر میرسید که زن رو شوکه میکنه. چشمای به خون نشسته چانیول اون رو هدف گرفته بودن و زن که ترسیده بود از اقامتگاهش بیرون میره و تنهاش میذاره.

ندیم رو صدا میزنه و ازش میخواد مشروب بیشتری براش بیاره.

پشت هم مینوشه و به هیچی فکر نمیکنه.

کوزه بعدی رو برمیداره و سرشو بالا میده، چشماش خیس میشن و اون بازهم اهمیتی نمیده. مادرش درست میگفت بکهیون دوستش نداشت. خودش گفت ازش متنفره. ولی، ولی... چطور تونسته بود بهش درد بده؟ خودشو نمیفهمید. دستاش میلرزیدن و اون بازم بدون اینکه اهمیت بده مینوشه. و خیلی طول نمیکشه تا کاملا مست بشه.