سلام خوب هستین؟ یه سری توضیحات هست که باید بهتون بدم. قبل از هرچیزی ممنون که همراهم بودین.
درمورد بلادی... راستش این مینی فیک قرار بود همینجا تموم بشه. اما به اصرار ریدرهای تل-اونا جای شماهم چونه هاشو زدن^^- قرار بر این شد که فیک ادامه پیدا کنه.
اولش خودم وعده دوتا پایان، که یکی هپی باشه و یکی سد رو برای اواسط مرداد ماه بعد از امتحانام دادم ولی پشیمون شدم! و از اونجایی که خودم از فصل دومش خوشم اومده! زودتر نوشتمش. مقداریشو تایپ کردم اما ادیت نخورده.
و دیگه اینکه برعکس ریدرهای تل خوشبختانه شما زودتر قراره به فصل دوم برسین. چون الان مدتی میشه که اونا منتظرن!
میخواستم برای فصل دوم یه بوک جدا درنظر بگیرم ولی چون قرار نیست پایان هارو جدا کنم و قراره یه پایان داشته باشیم اینکارو نمیکنم.
اوه راستی! یه سریا درمورد پایان بلادی پرسیده بودن که چرا اینجور شد. من همینجا یه توضیح میدم. خب ببینین شما باید متوجه شده باشین کار بکهیون اصلا عقلانی نبود! بکهیون به عنوان کسی که عقده محبت داره یکی مثل چانیول رو پیدا کرد و یه حس راضی بودن و سبک بودن نسبت به همه چیز داشت. جوری که حتی حاضر بود به راحتی جونشو تسلیم کنه. و حالا اون چانیولش رو از دست میده! این یه حس خلا داغون کننده برای بکهیون بود. و یه جورایی دیوونه میشه و خیلیارو بی منطق میکشه. درسته... کارش رمنس بود^^ ولی واقعا درست نبود. و این ادم باید تاوان خرابکاری ای که کرده بود رو پس میداد. اون یه عالمه دشمن برای خودش درست کرد. شاید فکر کنین این پایان یه پایان ناقص باشه ولی درواقع این کامل کننده داستان بود. امیدوارم متوجه منظورم بشید.
بوس برای شما و شب همگی بخیر^^
ESTÁS LEYENDO
➳ BLOODY CROWN 𖤝 #full
Fanfic⚜️ سالهای کودکی که میتونست با عشق کودکانه دو برادر بگذره با نفرت بر سر تاج و تخت سپری شد؛ یکی به امپراطوری میرسه و دیگری گردن زده میشه. زمانی که هردو به دنبال راهی برای سرنگون کردن دیگری هستن چی میشه اگه چانیول مچ رقیب سرسختش رو بگیره و بفهمه با مرد...