"چرا من دوست دختر ندارم؟"
ساعت از دو شب گذشته بود و تهیونگ خیره به نقطهای با گوشه کتابش بازی میکرد.
قوطی های آلومینیوم انرژی زا با چینش نامرتبی قفسه های بالایی میز مطالعه را اشغال کرده بودند و قوطی پنجم نیمه پر کنار دستش بود.
سیخ نشست و چندباری به صورتش سیلی زد:
"نه..نه الان وقت اینجور فکرا رو ندارم..باید درس بخونم"
قلوپ تازهای از مایع گاز دار نوشید و چینی به بینیاش داد. مایع تند و شیرین چشمانش را سوزاند و مچاله کرد.
چندبار صفحه های را قبل ورق زد، حس میکرد هیچ مطلبی از فصل هایی که خوانده یادش نمیآید.
زیر یک سری از جملات خط کشید و با ته خودکار آرام سرش را خاراند.محکم روی کتابش کوبید و درحالی که متفکرانه به صندلی تکیه میزد ناخن شصتش را جوید:
"احتمالا چون فقط تمرکزم روی درس بوده! اما...این دلیل خوبی نمیتونه باشه..شاید دخترا رویاهامو ملاقات نکردم؟"
ناگهان چشمش به ساعت افتاد و به سرعت روی کتاب خم شد" باید بخونم!باید بخونم"
تمام زمین اتاقش پوشیده از ورق های جزوه بود. نور کم سوی چراغ مطالعه تنها روشنایی آنجا محسوب میشد.
"مامان من فقط بیست و چهار سالمه چرا محبورم میکنی دوست دختر داشته باشم؟ آخه چرا؟ چرااا؟"
تهیونگ با صدای بلندی شکایت کرد، دست به سینه شد و با حالت قهری صورتش را به طرفی بگرداند..انگار مقصر اصلی کتاب روی میز بود.
"نمیخوام به کسی فکر کنم..باید درس بخونم و کار پیدا کنم"
با بیچارگی آهی کشید و زیر لب غر زد:
" چرا دوست دختر نداری؟...همش همینو میگه! نمیتونم دست یکی رو بگریم بعدش دوست دخترم بشه "
صدای مادرش در سرش پیچ و تاب میخورد و اجازه نمی داد درست روی نوشته ها تمرکز کند!
سنگین پلک زد و سعی کرد با خط کردن لبهایش خمیازه ناگهانی را مهار کند.
ناراحت به حجم باقی مانده کتابش نگاه کرد. تقریبا شش بخش تا پایان کتاب مانده و تهیونگ حس میکرد چیزی به پایان عمرش نمانده.
در ضمن باید جزوه هایی ضمیمه را هم چک میکرد... مثال های مهمی داشت.
دلم میخواد چرت بزنم ولی چطوری تا صبح تموم کنم؟
جای گزیدگی بازویش که به خارش افتاد بود را دوباره خاراند و خمیازه بلندی کشید طوری نم اشک زیر چشمانش جمع شد.
چتری های پریشانش را با کش بسته بود و لبهایش با دیدن ساعت آویزان تر از قبل شد.
نیم ساعت را به سادگی از دست داد...
YOU ARE READING
𝐏𝐫𝐞𝐭𝐭𝐲 𝐩𝐫𝐨𝐛𝐥𝐞𝐦🌀🚿《𝐊𝐨𝐨𝐤𝐯》
Fanfiction"من داشتم کمک میکردم" صورت تهیونگ از شدت عصبانیت سرخ و تیره شد. جانگکوک و خیرخواهی هایش بیشتر شبیه به دردسر و فاجعه بود: "چه کمکی؟ داشتی منو خجالت زده میکردی! دلم نمیخواد مامان بفهمه نمیتونم دوستدختر_..." "هی تهیونگا میخوای کمکت کنم دوست دختر پیدا...