"تایپ من؟.."
مکث پر تامل جانگکوک همراه با تفکر بود.
چشمانش حالت خماری گرفت و گوشه لبش به سمت بالا رفت.
نگاه مشتاق پسر مو آبی را زیر نظر داشت و بیصبرانه میخواست بداند چرا...این سوال را پرسید؟" هی بلو راجب من چی فکر میکنی؟"
"تو دختر بازی"
"..."
جانگکوک که انتظار شنیدن چنین چیزی را نداشت، با حیرت شروع کرد به خندیدن. ورق برگشت و جواب صریح تهیونگ باعث شد زبان حاضر جوابش سنگین شود!
پس احمقانه چندباری دهانش بی صدا، باز و بسته شد و در نهایت توانست بگوید:"چی؟"
تهیونگ چشمانش را چرخاند با لحن شمردهای توضیح داد:
"من فکر میکنم تو سلیقه متنوعی داری...اما... کنجکاوم معیار های اصلیت چیه؟"ناگهان تکان خورد و به سرعت دنباله حرفش اضافه کرد: " معیار های اخلاقی..نه فیزیکی"
جانگکوک که با بازیگوشی گونههاش را از هوا پر کرده بود، یک دفعه با صدای عجیبی آن را خارج کرد و طوری که انگار جان گرفته باشد، لحن شیطنت آمیزش با عجله بلند شد :
" چرا فیزیکی حساب نیست؟ "
"چون من قبولش ندارم "
تهیونگ سرسختانه گفت و با لجبازی دوباره سوالش را تکرار کرد:
"جانگکوک تایپ تو چیه؟"با چشمان درشت شده کاملا به سمت پسر مو بلوند چرخیده بود و حواس جمع به نظر می رسید.
حتی به کندی پلک میزد و بدون اینکه متوجه شود به صورت جانگکوک زیادی خیر ماند.چرا انقدر مکث میکنه؟ زود باش بگو!
مغز تهیونگ از احتمال های زیادی جمع شده بود که ناگهان صدای زنگوله های آرامی از دورن کیفش بلند شد و...اوه نه
دهان جانگکوک بلافاصله بسته شد و با چشمانش به تهیونگ اشاره کرد تا به تماسش برسد.
پسرک بلاخره صورتش را بیمیلی چرخاند و شکست خورده زیر لب گفت:"اوه یه لحظه"
جیمین امیدوارم تو نباشی
تهدید آمیز به چهرهی خیالی و خندان دوستش چشم غره تندی رفت.
بند کیف را بالا کشید تا هرچه زودتر درونش را زیر و رو کند، ملودی زنگوله های آرام همچنان به گوش می رسید.تهیونگ کلافه با خشم غرید: " زود باش!"
هر چیزی جز گوشی لعنتی به دستش میآمد و در کمال بد شانسی تماس قطع شد و نتوانست تلفنش را بیابد.
گوه توش..فاک!
فریاد درونش با بی صدایی به تنفس های تندی مبدل شد و با چشمان عصبی به خط افق خیره ماند.
سعی کرد خونسرد بماند و کیفش را به سمت دریاچه پرت نکند. در حالی که آه میکشید روی زانو هایش نیمه نشست و با دقت بیشتری وسیلههایش را خالی کرد.
ESTÁS LEYENDO
𝐏𝐫𝐞𝐭𝐭𝐲 𝐩𝐫𝐨𝐛𝐥𝐞𝐦🌀🚿《𝐊𝐨𝐨𝐤𝐯》
Fanfic"من داشتم کمک میکردم" صورت تهیونگ از شدت عصبانیت سرخ و تیره شد. جانگکوک و خیرخواهی هایش بیشتر شبیه به دردسر و فاجعه بود: "چه کمکی؟ داشتی منو خجالت زده میکردی! دلم نمیخواد مامان بفهمه نمیتونم دوستدختر_..." "هی تهیونگا میخوای کمکت کنم دوست دختر پیدا...