سرعت جیمین غیرقابل باور بود! اینبار لوله دوش آب نگرفت و آبگرم برایش راحت آمد. در کمال تعجب حوله ها خشک بودن و هیونجین همخونه شلختهاش آنها را در نهایت استانداردهای بهداشتی شسته و آویزان کرده.
انگار سرنوشت یک لحظه جلوی سیل بدشانسی را گرفته تا او سریع تر ، مین یونگی را ببیند! جیمین یک لحظه برگشت و جلوی آینه خودش را نگاه کرد. همه چیز خوب..._:"لعنتی چرا جوش زدم!"
چرا لحظه آخر و به یک دفعه فاجعه خجالت آور روی صورتش قرمز شد و او را سوپرایز کرد.
" امروز صبح نبود که!!"
فریادی کشیدی و به سمت یخچال حمله ور شد و نزدیک بود، در یخچال را از جا بکند. یک طبقه از این فضای خنک از محصولات گران قیمت آرایشی ردیف و پر شده. مابقی یخچال از مربا و شیرینی های جیمینی که رژیمش را شکسته و فست فود های نیمه خورده هیونجین پر شده بود.
جیمین با استرس کرم پودر کاور را برداشت و جلوی آینه یک نقطه در مرکز پیشانیاش را مایع خنک مالید: "اوه خدای من..هنوز پف زیر چشمم ن_..."
"هیوونگ!"
صدای باز شدن در به گوش رسید و پشت آن هیونجین بود که با حیرت دنبالش میگشت:" جیمین هیونگ! یا! جیمین هیونگ"
صدایی کاملا تند و رو اعصاب که تحملش داشت سخت میشد! محض رضای خدا این پسر....او را نمیدید یا عاشق فریاد زدن بود؟
"پارک جیمین هیونگ"
جیمین که حس میکرد از شدت عصبانیت رگ شقیقهاش نبض میزند، دندان هایش را روی هم سابید! در حالی که به سختی قوس سرد قاشق را زیر پلک هایش تحمل میکرد به پسرک پرید:
" چیه!"
دهن هیونجین بسته شد و کمی سر تا پای جیمین را برسی کرد. در واقع تمام مدت جیمین در آشپزخانه کنار اپن ایستاده بود و...چطور متوجه نشده؟ اما هیونجین خودش را درگیر حواس پرتی مزمنی که داشت نکرد و با چشمانی که به سختی گرد شده، لب زد: " هیونگ تو با گانگسترا رفیق شدی؟"
"چی؟"
جیمین کاملا اطمینان داشت یک شهروند نمونه است و به موقع مالیاتش را پرداخت میکند. هیچ وقت از کوچه های تنگ رد نشده و موقع تنه زدن به دیگران تقربیا برای بخشش سه بار خم و راست میشود.
جیمین قاشق ها را پرت کرد و نزدیک شد تا توضیحات بیشتری بشنود، صورتش از تعجب کش آمده بود و توجهش را به پسر قد بلند داد:" گ_گانگستر چی داری میگی؟"" ببینم هیونگ نکنه...نکنه.."
هیونجین چشمانش را به مثل خط تنگ کرد و در ادامه گفت:
" با نزول خوارا درگیر شدی؟ یارو اون پایین منتظرته! یکم خطری میزنه و با آقای بک درگیر شده. حالا چقدر قرض داری که اون آقائه داره برای دیدنت آشوب به پا میکن.._"
YOU ARE READING
𝐏𝐫𝐞𝐭𝐭𝐲 𝐩𝐫𝐨𝐛𝐥𝐞𝐦🌀🚿《𝐊𝐨𝐨𝐤𝐯》
Fanfiction"من داشتم کمک میکردم" صورت تهیونگ از شدت عصبانیت سرخ و تیره شد. جانگکوک و خیرخواهی هایش بیشتر شبیه به دردسر و فاجعه بود: "چه کمکی؟ داشتی منو خجالت زده میکردی! دلم نمیخواد مامان بفهمه نمیتونم دوستدختر_..." "هی تهیونگا میخوای کمکت کنم دوست دختر پیدا...