part 19

2.5K 577 624
                                    

"چی_..شد؟ بنزین تموم کردیم؟"

نفس تهیونگ وحشت زده حبس شد و گیج به اطرافش نگاه میکرد. اما خط بنزین وضعیت خوبی داشت و حتی کمی از نمودار 'F'هم جلوتر بود. جانگکوک رنگش حسابی پریده جواب داد:

" نمی دونم"

و بی توجه به تهیونگی که با صدای بلند "وا د فاکی" میگفت، چرخید و نصف بدنش را از پنجره ماشین آویزان کرد.
با دقت چشمانش را تنگ کرد و دنبال نشانی بود تا از خرابی یا سلامتی ماشین باخبر شود. کمی گذشت تا اینکه جانگکوک سریع سر جایش نشست در اتومبیل را باز کرد:

"پیاده شو ته"

"باورم نمیشه گند زدیم به اسکای لاین حالا..حالا باید چیکار کنیم؟"
( نیسان جی‌تی‌آر مدل اسپرت اسکای لاین که از 1993 تا 2002 تولید شده)

تهیونگ با نگرانی لبش را محکم گزید و از ماشین پیاده شد. حتی تصور اینکه فرمانده بازنشسته پلیس ناحیه سه سئول، بفهمد ماشین عزیز کرده‌اش حرکت نمیکند...پشتش را به لرز می‌انداخت.
آه کشید و با دندانش هایش سعی میکرد پوسته های نازک لبش را گیر بندازد.
عرق سرد روی بدن داغش کم‌کم میجوشید و استرس مثل کوه روی دوش هایش سنگینی میکرد. احتمالا مهمان مادرش باید کلی منتظر بماند!

جانگکوک روی زانو هایش خم شده بود و زیر ماشین را سرک میکشید که ناگهان راست ایستاد و ژاکتش را به طرف تهیونگ پرت کرد:
" تهیونگ اینو بگیر"
روی زمین دراز کشید و با چند حرکت راحت زیر ماشین آقای پارک خزید.

"داری چیکار میکنی!"

تهیونگ با چشمانی گرد ژاکت مچاله را در آغوش گرفت و بهت زده فریاد زد.‌
میترسید همسایه مو بلوندش ماشین را خرابتر کند‌ اون یه مکانیک لعنتی نبود اما فقط کفش های خاکی و گرمکن آبی زنگ پسر مشخص بود که هر از گاهی هم تکان میخورد.

" جانگکوک بیا بیرون "

وقتی جواب واضحی دریاف نکرد، چنگی به موهای آبی رنگش زد و آنها را عصبی کشید.
با قدم های کوتاه کمی دور خودش چرخید و ساعت را چک کرد. مدام زیرلب نامفهوم میگفت:
"دیر شد..دیر شد"

حداقل تا الان هیچ دودی از ماشین بلند نشده بود! با استرس به اطراف نگاه کرد، چراکه هنوز بطور کامل از محله خارج نشده‌اند و هرلحظه امکان داشت سر و کله آقای پارک برای پیاده روی صبحگاهی پیدا شود.

این بده...افتضاحه

تهیونگ شروع کرد به جویدن ناخن هایش که جانگکوک با سر و صدای بلندی گرد و خاک به پا کرد. مثل کرم به چپ و راست میخزید تا آرام بیرون بیاید.

تهیونگ به ماشین چسپید و روی جانگکوک کمی خم شد: " فهمیدی چی شده؟"

جانگکوک با آزردگی نوچی کرد و دستی به لباسش کشید؛ میدانست تکاندن خاک و غبار لباسش بی فایده‌است و چاره جز دوش گرفتن ندارد!
چون محض رضای خدا حس میکرد بوی روغن هم میدهد.

𝐏𝐫𝐞𝐭𝐭𝐲 𝐩𝐫𝐨𝐛𝐥𝐞𝐦🌀🚿《𝐊𝐨𝐨𝐤𝐯》Where stories live. Discover now